#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_99
-چیکار کردی؟
-داری میبینی..اگه اشتباه نکنم بریده..!!!!
مامان هول شد و پرید سمتم:
-باز تو دستت رو بریدی؟شد یه بار من به کاری بگم و تو سالم از پس اون کار بر بیای..؟ببینم چی شده؟
هانیه با خنده- وای وای...نگاهش کن چه خونی هم داره میاد..با شیطنت خندید..
مامان-ببینم؟هانیه راست میگه؟برو اونور ببینم چیکار کردی با دستت..!
هانیه-آخ آخ..منهتا خونش سفیده..وای داره تغییر رنگ میده اوا ابی شد..هانیه تو بدنت جعبه گواش های رنگی داری؟بازهم خندید..
اصلا حوصله نداشتم..چاقو رو پرت کردم و از جام بلند شدم..
هانیه- وایسا..الان صورتی میشه..بیا با این ببندش ..پارچه ای رو به سمتم گرفت..و سعی داشت نخنده..
مامان- زخمش عمیقه؟
دست ازادم رو مشت کردم و چشمامو بستم..واقعا نمیدونم چی بگم..شک میکنم..گاهی وقتا به همه زندگیم شک میکنم..برای یه بریدن انگشتی که توسط چاقو هستش و چنان اهمیتی نداره این رفتارهارو از خودشون نشون میدن..ولی زمانی که حرفی از رد خواسته های اونا و خواسته های خودم میزنم با بی تفاوتی ازم رو بر میگردونن..انگار که اصلا وجود خارجی ندارم..ای کاش انقدری که به زخم انگشتم توجه نشون میدادن به درونم توجه میکردن ..به احساساتم .. برگشتم:
-اره خیلی عمیقه..بی اراده پوزخندی گوشه لبم نقش بست..
مامان- بیا اینجا بشین شستشو اش بدم..وگرنه عفونت میکنه..بشین.. پریدم وسط حرفش:
-قابل شستشو نیست..عفونت کرده..خیلی وقته زخمِ .. فقط از این در تعجبم چرا هیچ کس براش مهم نیست..! هانیه متوجه شد با کنایه حرف میزنم و خنده اش رو لبش خشک شد..
-چی میگی دختر؟
-من؟ من چی میگم؟ من یه عمره دارم حرف میزنم ..شماها خودتونو به نشنیدن زدین.. من مثل همه ی اون سالها دارم حرف میزنم..3سال پیش من زخم شدم..زخمش هم عمیق نبود..همه گفتن یه مدت بگذره خوب میشه..گذشت..مدت زیادی هم گذشت..ولی اون زخم روز به روز عفونتش بیشتر میشد..یه نفر توی این خونه نیومد بگه بذار برات پانسمانش کنم .. حالا اون زخم بیشتر از حد معمول داغون شده و قابل درمان هم نیست.. حتی نمیشه شستشو اش داد.. اون موقعی که دل من زخم شد شماها کجا بودین؟ که برام ببندینش؟ که مرحمش بشین؟
مامان بی حرف نگام میکرد..اشک تو چشماش حلقه بسته بود.. حرفی هم برای گفتن نداشت.. فقط زمزمه کرد:
-دخترم..
کنترلم رو از دست دادم:
romangram.com | @romangram_com