#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_53

با لودگی جواب داد: اخه مداد ندارم..بعدم کلاس نقاشی نرفتم..نمیتونم خجالتمو قشنگ بکشم..

-کیانا تو که میدونی این هیچی حالیش نیست..تو کوتاه بیا.. چون میدونستم تا اخر شب سر همین یه قوطی نوشابه دعوا و کل کل داریم..این دوتا هم که دست هرچی نوزاده از پشت بستن!

کیانا هم با بی تفاوتی شونه ای بالا انداخت و بی توجه مشغول غذا خوردن شد..دیدم قصد نداره کاری کنه..یکم خودم رو خم کردم و قوطی نوشابه رو از پشت سرش گرفتم..درش رو باز کردم ..کیانا تا فهمید نوشابشو برداشتم تو جاش پرید و جیغ کشون گفت:

-خیلی بیشعوری هانا..بدش به من..بدووووو

دو تا نی رو از پلاستیک برداشتم و گذاشتم تو قوطی..

کیانا با جیغ گفت:

-امیـــــــر حسین...نگاشون کن..

-بشین سر جات بینم..کمتر جیغ جیغ کن..تا دیروز بلد نبود امیر حسین رو با الف مینوسین یا با "ع"..حالا واسه من امیر امیرش به راهه..قوطی رو وسط گذاشتم..:

-..فقط تنها کاری که بلدین بپرین به جون همدیگه از صبح خروس خون تا بوق شب کل کل کنین.. از هیکلشون خجالت نمیکشن..به یه قوطی نوشابه هم رحم ندارن..!

میترا تند تند براش ابرویی بالا انداخت..ولی چون پشت سر من بود فکر کرد نمیفهمم..برگشتم سمتش..:

-میترا یه امشب رو حفظ ابرو کن..کمتر کرم بریز،نذار امار نا امیدات از تعداد انگشت شمار بیشتر بشه!

این دفعه نوبت ابرو بالا انداختن کیانا بود

:-بــــــــــــــا جفتــــتــونـــــــم

--------

شبنم- بچه ها من ه*و*س بستنی کردم..

به همشون نگاهی انداختم..یه چند دقیقه ای رو تخت نشسته بودیم تا بعد بریم..ظاهرا همشون موافق بودن..

نوا-وااااااای..اونم از نوع کاکائوووووو..هانا پاشو بریم..

مهسا- جان خودم نباشه جان شماها من دیگه ظرفیتم تکمیله..خدا شاهده جا ندارم..بذارین حداقل این هضم بشه!!

نوا و شبنم با دستای گرز مانندشون افتاده بودن به جون بازوم و هی میکشیدن و ب*غ*ل گوشم میگفتن:


romangram.com | @romangram_com