#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_52

سیامک:خب بگو ماهم بخندیم..

ابرویی بالا و انداختم و در حالیکه یه تیکه از نون رو میکندم گفتم: نچ..شخصیه..!

سیامک با خنده و شیطنت نگام کرد و هیچی نگفت..وقتی سفارش هامون رو اوردن این نخورده ها مثل قحطی زده ها روی غذاها دراز کشیدن.. داشتیم دیزی ها رو از بختیاری ها جدا میکردیم که طبق معمول کیانا و میترا پریدن به جون همدیگه.. من ما بین این دو نفر نشسته بودم و کیانا سمت راست و میترا سمت چپ..جفتشون هم سر هاشون رو اورده بودن جلو و یکی این میگفت یکی اون میگفت..ترجیح دادم خودم رو از بحثشون که چشم و گوش بسته میدونستم بی سر و تهِ جدا کنم و کاری بهشون نداشته باشم..!

با چنگالم یک تکه از بختیاریمو بالا اوردم و به محض اینکه خواستم بذارم دهنم حس کردم کمرم از وسط سوراخ شد..قشنگ نفسم بند اومد..چنگال رو کوبیدم تو بشقابم و خشمگین به کسی که این کار رو کرده بودچشم دوختم..

میترا- میگم بدش به من..

کیانا- گذاشتم برات...برش داررر...!!!!

میترا-کیانا اعصاب منو نریز بهم سر شبی..میگم بدش به من بگو چشم..

کیانا- میترا در خواب بیند پنبه دانه..

میترا با حرص اسم کیانا رو صدا زد..

کیانا- جــــــــانم..؟

تا اومد حرف بزنه جفت پا پریدم وسط حرفشون:

-خجالت بکشین..اینجا هم دست از کل کل کردن بر نمیدارید؟چه مرگتونه شماها؟

اون دو تا با حرص بهم زل زدن..

من: سر چی بحث میکنین؟خب کیانا سادیسم داری؟چرا بهش نمیدی؟اصلا چی رو باید بدی؟

میترا و کیانا-نوشابه!

سه ساعت بهشون خیره شدم..یه نگاه از اون نگاه های عاقل اندر سفیه بهشون انداختم و با لحن ملایمتری ادامه دادم:

-نوشابه؟؟همه ی این کل کل ها فقط سر یه قوطی نوشابست..؟

میترا-من نوشابه مشکی رو میخواستم..یکی بیشتر نبود..این مغول حمله زد بهش...منم بدون نونوش مشکی غذا از گلوم پایین نمیره!

-میترا واقعا خجالت نمیکشی؟


romangram.com | @romangram_com