#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_137

-سلام قربونت برم..مرسی تو خوبی؟پویاخوبه؟جیگر دایی چطوره؟

-قربونت همه خوبن..پویاهم سلام میرسونه..

-سلامت باشه..اون فسقلی رو از طرف من محکم گازش بگیر..

-برو بابا بچمو به خاطر تو کبود کنم داداش کوچیکه؟

-صد بار بهت گفتم نگو داداش کوچیکه..این کلمه کوچیک پاک ابهت داداش رو خنثی میکنه.. خندید:

-به چشم داداش کوچیکه ...فرنود میای پیشمون...؟بخدا خیلی دلم برات تنگ شده..خیلی نامردی انگار نه انگار خواهری هم داری..

-فرنوش جان منم دلم برات تنگ شده باور کن درگیرم.

-انقدر درگیری که حتی وقت نمیکنی حالمونو بپرسی؟

-رو جفت چشام..بذار کارام سبک تر بشه..میام.امشب خوبه؟

-عالیه...چی دوست داری برات درست کنم؟

-خیلی وقته کرفس نخوردم.. خندید:

-مثل قدیما؟باشه یه کرفسی برات بپزم انگشتاتم بخوری.ساعت 7بیا باشه؟

-باشه مواظب خودت باش..اون جزغله رو هم ب*و*سش کن..فعلا.

-میبینمت..فعلا خدافظ.

دوباره به شماره هام نگاه کردم..پوفی کشیدم...عزمم رو جزم کردم و قبل از اینکه پشیمون بشم سریع شماره رو گرفتم.. اولین بوق زده شد و برای قطع کردن..دیر شده بود!

-بفرمایید؟

یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم صدام محکم باشه..:

-سلام اقای ............ نکوهش! خسته نباشید..

-خیلی ممنون...شما؟


romangram.com | @romangram_com