#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_130

-مهمون؟کی هست؟ سرش رو خاروند:

-مهمون که نمیدونم ..خب عموت اومده اینجا..با همسرش..

-جدی ؟رعنا هم اومده؟کجاست الان؟

-تو پذیرایی نشستن..گفتم شاید دلت نخواد کسی رو ببینی..اومدم بهت اطلاع بدم.

-خیلی خوب..الان میام.. سرشو تکون داد و رفت. یه برق لب رو لبام کشیدم تا نگن دختره از سردخونه فرار کرده!! وارد پذیرایی که شدم رعنا به طرفم اومد..باهم روب*و*سی کردیم و با عمو دست دادم.بعد از کمی حرف زدن یلدا رفت تا وسایل پذیرایی رو بیاره..رعناهم به دنبالش رفت..موندیم منو عمو..

عمو اردلان- خب ..چطوری ؟بهتری؟

-به لطف تو و رعنا جون و یلدا بهترم.متوجه کنایه کلامم شد.:

-پدرت هم کم عذاب نکشید.خیلی نگرانت بود.همه مون نگرانت بودیم. دستمو بالااوردم که عمو چیزی نگفت:

-عمو جان خواهش میکنم..شما دیگه لازم نیست واسه من این تراژدی مسخره رو برای بار هزارم تکرار کنین.. پدر من اگه نگرانم بود یه ملاقات میومد..عمو ساکت شد انگار چیزی برای گفتن نداشت بعد از سکوتی به حرف اومد:

- هانا من کاری به کار منصور ندارم..خودتم میدونی که هیچ وقت دوست نداشته کسی تو کاراش دخالت کنه .. ولی در این حد بهت بگم که امکان نداره هیچ پدری نگران بچه اش نشه ..به این فکر کن شاید منصور تو منگنه بوده ..شایدم روی روبه رو شدن با تو رو نداشته ..به هرحال..بگذریم.. میدونم که میدونی اون شب چی شد..میخوام ازت یه سوال بپرسم. دلیل مخالفت تو چی؟ارسام پسر خوبیِ ..چرا قبولش نمیکنی؟بهم راستشو بگو.. سرمو پایین انداختم و زمین خیره شدم..اروم جواب دادم:

-تا حالا بهت دروغ گفتم؟نه .. نگفتم..تو خودتو بذار جای من..میتونی با کسی که هیچ حسی بهش نداری یه عمر تحملش کنی؟

-نخیر ... تو دلت پیش کس دیگه ای گیره ..!دیگه منو نمیتونی رنگ کنی. لال شدم. چی میگفتم؟ وقتی سکوتمو دید خندید و گفت:

-حالا کی هست این دوماد خوشبخت؟ کنارم نشست و دستش رو بالای مبل پشت سرم گذاشت..با صدای ریزی جواب دادم:

-چه فرقی میکنه..یکی که بابام ادم حسابش نمیکنه.

-چرا؟

-چی چرا؟

-چرا منصور قبول نمیکنه؟

-اخ خدا از دهنت بشنوه عمو..نمیدونم..پاشو کرده تو یه کفش و میگه نه!

-میخوای باهاش صحبت کنم؟


romangram.com | @romangram_com