#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_119
شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان
تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم
خودکارم رو روی میز گذاشتم..از صندلیم پایین اومدم و دفترم رو ب*غ*ل کردم... عاشق نوشتن جمله های ادبی ام...عاشق ادبیاتم ..ادبیات خاطره ی موندگار و محو ذهنِ منِ..!توی این سه روز یلدا خیلی سعی کرد باهام حرف بزنه و منو از تصمیمم منصرف کنه..ولی خودم میدونم که دیگه نمیتونم اینجوری ادامه بدم..چه سخته یکی دیگه صاحب قلبت باشه و تو به زور بخوای به خودت بقبولونی که اون ادم به درد قلبت نمیخوره..اینکه به زور بخوای یکی دیگه رو جایگزین صاحب اصلی قلبت کنی از هر دردی سخت تره..ولی من همیچن کاری رو نمیتونم بکنم..من تا لحظه مرگم قلبم فقط واسه یک نفر میتپه .رد پای خاطرات اون یک نفر هم انقدر محکم و پررنگ هست که جای خودش رو تو قلبم و ذهنم موندگار کرده..من نمیتونم کسی رو جایگزین دلم کنم..شاید یلدا راست میگه این روزا خیلی بی منطق شدم..میگه من خیلی خودخواه شدم..خیلی بهم میگه برای هردوتاتون تصمیم نگیر..ولی گوش من بدهکار این حرفا نیست..منم دلم ارامش میخواد..یلدا میگه من با همه دنیا لج کردم..نمیدونم...شاید هم واقعا درست میگه..نمیتونم وقتی عشقم و قلبم به کس دیگه ای تعلق داره نفر سوم رو هم نابود کنم..هرچند واسه خودمم خیلی سختِ..ولی نمیخوام دیگه مقاومت کنم..درباره تصمیمم خیلی فکر کردم.یلداباهام مخالف بود..در اخر بهم گفت تو بخاطر خودخواهیت کسی رو نمیبینی..خودتم نمیدونی از زندگیت چی میخوای..گفت من که میدونم هرچی باتو حرف بزنم نتیجه ای نداره حرف زدن با دیوار بهتر از توئه..فقط اینکاری که میکنی نتیجه خوبی نداره.. سرم رو بالا اوردم و تو چارچوب در دیدمش که دست به سینه مثل همیشه داره نگام میکنه..:
-امروز میخوام برم..
-مطمئنی به همه چیز فکر کردی؟
-فکر کردم... نشست کنارم:
-ولی مرددی ... به من هم میخوای دروغ بگی؟
-نمیخوام..
-نمیخوای چی؟
-نمیخوام خ*ی*ا*ن*ت کنم...برام سخته...
-هنوزم خودخواهی .. یعنی رسیدن به ارامشت انقدر ارزش داره که کمی دیگه منتظر نمونی..؟اون فرنود بیچاره چه گ*ن*ا*هی کرده که دلش به تو خوشه؟
-بخاطر اون دارم این کاررو میکنم..چون نمیتونم به عشقش خ*ی*ا*ن*ت کنم ... اون احساسش رو دست من امانت سپرده ..نمیخوام در حق احساس پاکش نامردی کنم..
-هزار دفعه گفتم واسه بقیه تصمیم نگیر..دیگه زبونم مو دراورد ...هرچی خودت میدونی ..پاشو حاضر شو..کمتر اون دفتر رو هرروز ب*غ*ل کن .
-این دفتر نیست.. احساسِ ..احساسای یه دختر بی احساس..
-پس قبول داری که بی احساسی ..
-قبول دارم ..اینا احساس های فرنودِ ..که منه سنگدل دارم اتیشش میزنم .. دلم میخواد تو این دفتر ثبتش کنم تا هیچ وقت یادم نره..
***
حاضر شدم..شاید کمتر از دو دقیقه ..تو این مدت زمان کم انقدر فکرم مشغول بود که نفهمیدم چه جوری خودم رو حاضر کردم..اخرین نگاه رو به دختر بی روح تو ایینه انداختم..نه لبخندی ..نه پوزخند..!
کیفم رو برداشتم و اروم و بی سرو صدا از اتاق بیرون اومدم .. میدونستم قراره بیاد سراغم..ادرس ویلای یلدا رو بهش دادم و اونم گفت میام سراغت..منم مخالفتی نکردم..رمقی برای مخالفت برام نمونده بود..به محض اینکه در رو باز کردم از راهرو سایه اش مشخص شد..ازش خواسته بودم مزاحمم نشه..میدونست درک این شرایط برام سختِ و به خواسته ام احترام گذاشت..در رو باز کردم و تو محوطه منتظر ایستادم تا بعد از دقایقی ماشینش از دور مشخص شد..یه پرشیای مشکی رنگ .. هنوز نزدیک نشده بود..چرخیدم و به چمنهای نگاه کردم..یه نفس عمیق از ته دلم کشیدم و از خدا خواستم کمکم کنه همه چیز خوب پیش بره..صدای بوق ماشینش بلند شد..برگشتم..سعی کردم خودم رو اروم نشون بدم..در رو باز کردم و سوار شدم..سلام کوتاهی دادم که جوابم رو با خوش رویی داد..با نگاهی گذراچهره اش رو از نظرم گذروندم..قیافه اش زیاد خوب نبود..ولی خب بدم نبود..یه پسر کاملا معمولی..شاید اگه قبل از همه ی اینها دیده بودمش میتونستم تغییری تو احساساتم ایجاد کنم..ولی حیف که دیر بود..فضای ماشین کاملا ساکت بود..دلم نمیخواست الان حرف بزنم..حرفامو نگهداشته بودم به موقعش بگم..اون هم چیزی نمیگفت..تنها چیزی که سکوت بینمون رو میشکست صدای ملایمی از پخش بود..یه اهنگ بی کلام... تو ترافیک بودیم..ترمز دستی رو بالا کشید و دست به سیته تو جاش جابه جا شد..
romangram.com | @romangram_com