#بر_خاک_احساس_قدم_میگذارم_پارت_113
مامان-هانا چرا نمیخوای باور کنی من واسه تو هرکاری میکنم؟تو دختر منی! سرد گفتم:
-چون هیچ کاری نمیکنین.. دیگه برام فرقی نمیکنه..خدافظ.. دلم نمیخواست دل مادرمو بشکنم ولی دست خودم نبود..لحظه اخر چشمای اشکیش رو دیدم و توجهی نکردم..چمدونم رو روی صندلی عقب گذاشتم و خودم جلو نشستم.. حرفی بینمون رد و بدل نمیشد..هر چند دقیقه یلدا نیم نگاهی بهم مینداخت و دوباره حواسش رو جمع رانندگی میکرد..شاید دلش میخواست حرف بزنم.. دستم رو به پنجره تکیه دادم و به اتوبان روبروم چشم دوختم...انتهایی نداره...درست مثل زندگی من که تموم نمیشه تا راحتم کنه. . ! دستش رو به سمت ضبط برد و روشنش کرد..:
یکی همیشه هست که عاشق منه
نگام که میکنه پلک نمیزنه
تنهاست خودش ولی تنهام نمیذاره
دریا که چیزی نیست عجب دلی داره
با گریه هام میاد غمامو حل کنه
نزدیک میشه تا منو ب*غ*ل کنه
از اسمون شهر خیلی پایین تره
درو که وا کنم خدا پشت دره
چشمامو بستم از کنارش رد شدم
چشماشو بسته تا نبینه بد شدم
هرکاری میکنم ازم نمیگذره
حسی که بین ماست از عشق بیشتره
نامهربونی با دلم نمیکنه به هیچ قیمتی ولم نمیکنه
یه قطره اشکمو که میدرخشه باز
بهونه میکنه منو ببخشه باز
romangram.com | @romangram_com