#باغ_پاییز_پارت_64
-این جور نگاه ها هیچ وقت دست خود آدم نیست .
دوست نداشتم ادامه بده و چیزی رو که قلبم رو میلرزوند رو به زبون بیاره . از این فکر مو بر تنم راست میشد . این باید از محالات بود که من جز حس تنفر به کسی مثل سروش س-حس دیگه ای هم داشته باشم . دوباره سر بلند کردم و نگاهم رو به مسیر قبلی دوختم .سروش سر پایین انداخته بود و با لیوان شربتش مشغول بود . دوباره لبخند روی لبم نقش بست .در همین حین بود که صدای موزیک قطع شد و پشت بند اون صدای ریز و لوس پری در گوشم پیچید :
-دختر خانومها و آقا پسرهای گل چند لحظه ساکت شید که میخوام همتون رو سورپرایز کنم .
با اخم نگاهش کردم و حسی مثل حالت تهوع بهم دست داد .نمیدونستم چرا اینقدر از پری بدم میومد .مخصوصاً وقتی که با صدایی لوس شروع به سخنرانی میکرد . ریز بودن صداش به حد کافی مزحک بود .
بعد رو به سروش کرد و در حالی که میخندید گفت:
-من میخوام از سروش جونم که ما رو مهمون دستهای هنرمندش بکنه .
و بعد پیانو سفید رنگ نزدیک دستش رونشون داد . نگاهم به روی قاب عکسهای روی پیانو میچرخید که شنیدم :
-پری جون میشه من رو معاف کنی؟
سرم رو برگردوندم و به پری نگاه کردم . لبخند زده بود و دهان کوچیکش رو از هم باز کرده بود . چشمکی به روی سروش زد و گفت:
romangram.com | @romangram_com