#باغ_پاییز_پارت_59
-راستش من وظیفه خودم دونستم که بیام ازتون تشکر کنم .من میدونم که امشب خیلی زحمت کشیدید و این برای من یک دنیا ارش داره . در هر صورت دلم میخواد از جشن لذت ببرید و اینجا واینسید .
با حرص گفتم:
-ممنون همون جشن خودتون لذت بردیم کافی بود . میترسم اینجا هم دکترهای مجلستون رو به زحمت بندازیم ...
با صدای بلندی زد زیر خنده . بهار با تعجب نگاهم کرد و بعد در حالی که لبخند میزد گفت:
-پاییز.چی میگی؟
رو ترش کردم و گفتم:
-دورغ میگم مگه؟ با اون فامیلهای عتیقه اش ....
قسمت آخر حرفم رو آهسته گفتم و لبخندی آمیخته با شیطنت به لب آوردم و نگاهم رو ثابت به صورت سروش دوختم . چقدر درحین خنده صورتش جذابتر به نظر می رسید . با حماقت لبم رو گاز گرفتم که گفت:
-پاییز هنوز فراموش نکردم که چطور به اقوام من توهین کردی ...
با جهشی از روی صندلی پریدم و نزدیکش شدم . تنها چند قدم از فاصله داشتم که با لحن پوزش طلبانه ای دستهاش رو بالا گرفت و گفت:
romangram.com | @romangram_com