#باغ_پاییز_پارت_57
مکثی کردم و با لحنی کنجکاو گفتم:
-از نظر تو ده سال فاصله سنی زیاد نیست؟
بهار لبخند زد و برگشت نگاهم کرد . من هم لبخند زدم که گفت:
-الهی من قربون آبجی کوچیکم برم که اینقدر حواس پرته . پاییزجونم من که قبلاً بهت گفته بودم که اینها اصلاً برای من اهمیتی نداره . من اگر میخوام همسر کامیار بشم فقط و فقط به خاطر اینکه از هر لحاظی همدیگه رو درک میکنیم و خصوصاً اخلاقمون شبیه به همه و قوه درکمون به هم نزدیکه و به قول بنفشه شاخکهامون شبیه همه ....
خندیدم و گفتم:
-بهار تو چرا یانقدر با من فرق داری؟ اصلاً چرا من اینقدر با تو فرق دارم .
-پاییز منم مثل تو بودم اما خیلی وقت پیش . من نشستم فکر کردم . فکر کردم و فکر کردم تا الان تونستم عوض بشم . پاییز من میدونم تو اونقدر راغبی که راجع به دنیا بدونی . میدونم دوست داری بدونی از کجا اومدی و به کجا میری . اما آبجی خشگلم تا وقتی خودت نخوای هیچ کدوم از اینها تحقق پیدا نمیکنه .فقط کافی بخوای . تو بخواه تا برات همه چیز بیاد . همه آگاهی ها میاد همه چیز پاییز . به قول حافظ ،حافظ آن ساعت که این نظم پریشان مینوشت **** طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود. آره آبجی خشگلم تو بخواه اونی که اون بالا نشسته اگه بدونه تو میخوای کمکت میکنه تا بشناسیش . کمکت میکنه تا کشفش کنی . پاییز خیلی دلم میخواد حرفهایی رو بزنم بهت که کمکت کنه . اما میترسم . میترسم که با اعتقاداتت جور در نیاد و باعث بشه از اینجا رونده از اونجا مونده بشی . وگرنه من خیلی حرفها دارم بزنم از اینکه چی شد که آدم به دنیا اومد .چی شد که از بهشت رونده شدند . چی شد که تولید مثل ادامه پیدا کرد . اصلاً بعد از مردنمون چی میشه . اینکه کجا میریم . آخرش چیه . چی میشه که از یک نفر به وجود اومدیم و یک نفر از دینا میریم . پاییز تا حالا فکر کردی که این همه آدم چقدر طول کشیده که شدن این همه؟ یا چقدر طول میکشه که دوباره این همه آدم بشن یک نفر؟ وای پاییز اونقدر بحث شیرین و لذت بخشی که دلم همکه دونسته هامون یک جا در اختیارت بزارم اما حیف نمیتونم . میترسم مشکلی برات پیش بیاد .
با تعجب پرسیدم :
-چه مشکلی بهار؟
آهی کشید و در حالی که با ناخونهاش بازی میکرد گفت:
romangram.com | @romangram_com