#باغ_پاییز_پارت_148
-چهارراه مخبرالدوله...
-برای چی اومدیم اینجا؟
مغازه ای شیک رو نشونم داد و گفت:
-اومدیم برای عروس خشگلم که توی دنیا تکه اینه شمعدون بخریم. اینه ای که با پیدا شدن قاب صورت پاییز خانم درونش، از خجالت اب بشه...
خندیدم و در حالی که از شنیدن حرفهای سرشار از احساسش ذوق زده شده بودم گفتم:
-بیمزه...
سروش با لودگی یک تای ابروش رو بالا برد و گفت:
-اختیار دارید خانم من خیلی هم خوشمزه هستم. اگر میخواید چنگال بدم خدمتتون امتحان کنید ...
دیگه نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم و پر صدا زدم زیر خنده. لبم رو به دندون گرفتم و با خجالت به اطرافم نگاه کردم. سروش با اشتیاق نگاهم میکرد. وقتی خنده ام تمام شد به صورتش که هنوز اماده شوخی بود نگاه کردم و با همان لودگی گفتم:
romangram.com | @romangram_com