#باغ_پاییز_پارت_125
-مادر جون بهار کی میاد خونه؟
-فکر کنم ساعت سه میاد . امروز قرار بود بره جایی...
سروش گفت:
-پس ما با هم البته به حساب پاییز خانم میریم یه رستوران شیک تا یه ناهار خوشمزه بخوریم. موافقید؟
مامان باز هم مثل قبل شرمنده و دستپاچه جواب داد:
-وای نه سروش جون بریم خونه ناهار درست میکنم...
سروش با مهربانی از آینه به مامان نگاه کرد و گفت:
-نه مادر جون همیشه شعبان یه بار هم رمشان. قرار نیست که همیشه شما ما رو شرمنده بکنید...
از این همه مهربانی اش در پوست خودم نمیگنجیدم و با عشق نگاهم رو به جاده بیرون دوختم. به کوچه ای که درختانش در هم گره خورده بود و با عشق برایم دست تکون میدادند. پاییز داشت رخت میبست و زمستان از راه می رسید ... خدا کنه دل من و سروش همیشه بهاری بمونه و هیچ زمستونی نتونه ما رو از هم جدا کنه. من میخوام همون پاییز بمونم . سروش همون سروش منتهی تنها برای من. حالا که به یاد پری میافتادم درکش میکردم که چرا اونقدر عصبی بود و بهش حق دادم که با ما اون رفتار رو داشت. از فکر اینکه این همه مهربانی و صداقت سروش نصیب من شده بود حسی مرموز وجودم رو قلقلک داد....
-کی میان مادر جون؟
romangram.com | @romangram_com