#بد_خون_پارت_52

نگار به دنبال پیر مرد راه افتاد. پیر مرد پرسید:

_ طرحت افتاده اینجا؟

نگار سری تکان داد.

_ بد شد، بهداری اینجا کسی توش نیست، این‌قدرها هم بیمار و چیز میز ندارید، باز هم خوبیش اینه که یه پرستار دیگه هم باهاته.

نگار باز هم سری تکان داد و گفت

_ صاحب این مهمون خونه کیه؟

پیر مرد باز هم سرفه‌ای کرد.

_ یه پیرزنه، اسمش اناره، راستی دخترم اسم خودتان چیه؟

نگار به خاطر حرف زدن پیر مرد خنده‌اش گرفته بود.

_ اسمم نگاره. شما اسمتون چیه؟

_ اسمم ممد علی دخترم. بیا اینم مهمون خونه، برو خدا نگهدارت.

نگار تشکری کرد و رفتن پیر مرد را تماشا کرد.نگاهی به ورودی مهمان خانه کرد، یک تابلو با دو تا سیم آهنی به سقف چوبی و قدیمی شیروانی وصل بود، باد تکانش می‌داد و باعث میشد صدای قیژ قیژی تولید شود. رویش با دست خط بدی نوشته شده بود، مهمان خانه انار. نگار نگاهی به پله‌های چوبی قدیمی کرد، قدم اول را که گذاشت صدای جیر بلند شد و قدم‌های بعدی را نیز با همین صدا برداشت. به در که رسید در را هل داد، کمی گیر داشت، نگار با شانه‌اش به در زد، در باز شد و نگار وارد شد، در سالن یه میز پذیرش و همچنین یک دست مبل زوار در رفته وجود داشت، نگار به سمت میز پذیرش رفت و گفت:

_ انار خانوم هستید؟

پیر زنی قد کوتاه تپل و سفیدی از اتاق بیرون آمد، یک لباس تقریبا بلند پوشیده بود،که گل‌های درشت و زردی داشت، جوارب‌های ساق بلندش را روی شلوار نخی‌اش آورده بود، گره روسری‌اش را از پشت بسته بود، موهای حناه زده‌اش بیرون آمده بود.

_ سلام دختر جان، خوش آمدی.

نگار نگاهی به چشمان آبی و سبز انار کرد، معلوم بود، در جوانی زیبا بوده.

_ سلام من پرستار جدیدم.

_ می‌دانم دختر. اسمت نگار بود؟

_ بله.

romangram.com | @romangram_com