#بد_خون_پارت_35
ـ شما نگار جون هستی؟ آقای برزگر که خیلی از شما تعریف کرده.
نگار فکر کرد که آقای برزگر چه کسی است؟
ـ آقای برزگر؟
پرستار باز هم لبخند زد، اینبار دنداننما نبود.
ـ دوست آقای ایمانی. شناسنامهات لطفا.
نگار آهانی گفت و دست در کیفش برد و شناسنامهاش را به دست پرستار داد.
ـ بفرمایید.
پرستار شناسنامه را باز کرد و از شناسنامه چند تا چیز روی برگه نوشت، شناسنامه را به نگار برگرداند و گفت:
ـ خب نگار خانم، من لیلا نظری هستم، کلاسهات زیر نظر خانم ملکی پور هست، خانم به شدت آروم و مهربونیه، کلاسهات هم که روزهای زوج سه روز در هفتهاست. امروز یکم زود اومدی؛ ولی در کل کلاسها از نه و نیم تا یازدهست. میتونی منتظر بمونی تا کلاس شروع بشه.
نگار سری تکان داد و تشکر کرد.
ـ ببخشید من و چند نفر دیگه تو کلاس خانم ملکی پور هستیم؟
نظری نگاهی به پرونده زیر دستش کرد.
ـ تو و یک خانم دیگه. شانس آوردی، کلاسهای دیگه شلوغ ترند.
ـ نگار سری تکان داد و روی یکی از صندلیهای سالن بیمارستان نشست. نگاهی به ساعت گوشیاش کرد، ساعت 9 پنج کم بود، هنوز خیلی مانده بود. سرش را با گوشیاش گرم کرد، صدای پرستار بلند شد.
ـ نگارخانم. کلاستون شروع شده، همین سالن سمت چپ اتاق 44.
نگار باز هم تشکری کرد و بلند شد. به سمت اتاق 44 رفت و وارد شد. یک خانم لاغر اندام و یک دختر کوتاه قد در اتاق بودند. نگار با صلابت گفت:
ـ سلام.
هم زن و دختر برگشتند، زن لبخندی آرامش بخش زد.
romangram.com | @romangram_com