#بچه_مثبت_پارت_95

ای وای خاک تو سرم با این حرف زدنم. واقعا به قول لاک پشت تو کتاب ابتداییمون نفرین بر دهانی که بی موقع باز شود. مائده کمی متعجب نگام کرد و گفت:

- آره، گفتم که.

"ای بمیری ملی. خاک عالم واقعا. انگار پسر خالم بود که گفتم متین، لااقل یه آقا تنگش می چسبوندم که حالا چشمای شوکه مائده رو مشاهده نمی کردم." اومدم بحث رو عوض کنم که دقیقا گند زدم تو کل بحث.

- خب، چه خبرا؟

مائده در حالی که بی اختیار خندش گرفته بود با نیش باز گفت:

- سلامتی.

دلم می خواست همچین کله ام رو بکوبم تو سقف که در جا ضربه مغزیشم و تموم. مائده این بار در حالی که هنوز لبخند از لبش نرفته بود گفت:

- ملیسا بودن با تو آدم رو سر کیف میاره. خوش به حال کسی که تو رو به دست میاره.

خب خدا رو شکر بحث خود به خود عوض شد.

- خب دقیقا این نظریه که من راجع به تو دارم.

- نه خارج از شوخی.

-منم شوخی نکردم. به نظرم تو بهترین همسر و بهترین مادر می شی. کاش من پسر بودم، اون وقت یه ثانیه هم ولت نمی کردم.

مائده غش غش خندید و گفت:

- گفته باشم من قصد ازدواج ندارم، می خوام درس بخونم.

- به جهنم، بذار بترشی. چه نازیم می کنه!

هیچ وقت فکر نمی کردم با دختری مثل مائده با این حجاب و با این طرز فکر انقدر صمیمی بشم. به کوروش زنگ زدم و ازش خواستم بیاد ترمینال دنبالمون، چون هم دلم براش تنگ شده بود و هم حوصله ی این که به عباس زنگ بزنم رو نداشتم. بازم اون قدر با بچه ها گفتیم و خندیدیم که نفهمیدیم کی به تهران رسیدیم.

همین که وارد ترمینال شدیم، متین و کوروش رو کنار هم دیدم که مشغول صحبت بودن. با دیدنمون هر دوتاشون کنارمون اومدن و قبل از هر عکس العملی کوروش محکم بغلم کرد و گفت:

- دلم برات تنگ شده بود زلزله.

با این که این چیزا بین طبقه ی ما عادی بود؛ ولی به قدری جلوی متین خجالت کشیدم که احساس کردم از عرق شرم لبریزم. نمردیم و یه بار طعم خجالتم چشیدیم. کوروش یلدا و شقایق رو هم بغل کرد و به مائده سلام کرد. مائده هم با همون لبخند مهربون و بدون این که به کوروش نگاه کنه جوابش رو داد. سرم رو چرخوندم و به متین نگاهی کردم و سلام کردم. سریع نگاهش رو دزدید و گفت:

romangram.com | @romangram_com