#بچه_مثبت_پارت_75

- یه کم منطقی باشید، تا ترم آخر هر ترم یه جورایی با این استاد درگیریم.

- من همه ی اینا رو می دونم، اما حالا کاریه که شده.

- نه دیگه، شما می تونید با یه عذرخواهی درستش کنید.

از جا بلند شدم و گفتم:

- عمرا، من و عذرخواهی؟

- شما کاملا هم بی تقصیر نبودید، حداقل به احترام کوچیک و بزرگتری ...

وای خدا چقدر این پسره فک می زد. یکی نیست بهش بگه تو چرا کاسه ی داغ تر از آش شدی؟ ولی خدایی بی راه هم نمی گفت، هر ترم باهاش یه درس داشتیم و مطمئنا این سهرابی عقده ای پدر منو درمی آورد.

- من باید فکر کنم، اما می تونم دلیل این که دنبال کارای من هستید رو بدونم؟

بدون این که نگاهم کنه گفت:

- دلیل خاصی نداره. بالاخره من و شما هم کلاسی هستیم.

"ای تو اون روحت دروغگو!" مگه بقیه هم کلاسیش نیستن؟ چرا خودش رو هیچ وقت درگیر کارای بقیه نمی کنه؟

- امیدوارم از کار من برداشتی نکنید خانم احمدی.

"ای خاک بر سرت کنن، آخه تو عددی هستی که من در رابطه باهات برداشتی داشته باشم؟" با حرص گفتم:

- مثلا چه برداشتی؟

- هیچی. با اجازتون فعلا. امیدوارم تصمیمتون عاقلانه باشه و آینده نگر هم باشید. خداحافظ.

- به سلامت.

بچه پرروی بی ... بی ... بی ... چه می دونم بی چی!





romangram.com | @romangram_com