#بچه_مثبت_پارت_72


- خب این نظر توئه، نه من.

با عصبانیت از جام بلند شدم و گفتم:

- آره، راست می گید، تو این خونه تنها چیزی که مهم نیست نظر منه.

خواستم از آشپزخونه بزنم بیرون که مامان با اون حوله ی کلاهیش جلوی راهم رو گرفت و گفت:

- باز چی شده؟

با گفتن "خدایا منو بکش و راحتم کن." به سمت اتاقم رفتم تا به کوروش زنگ بزنم و فحش کشش کنم.





***





- یعنی خاک بر سرت ملیسا! خب فامیل سهرابی رو می گفتی تا بابات حالش رو بگیره.

-کوروش من می گم نره، تو می گی بدوش؟ موضوع اینه که من نمی خوام پدر مادرم توی تمام مسائلم دخالت کنن.

- از بس خری!

- مرسی واقعا.

-نه دیگه، بهت برنخوره. بابات داره روشن فکر بازی درمیاره و می خواد حمایتت کنه، اون وقت تو می گی چرا من بهش ماجرا رو گفتم.

- باشه من خر، پس لطفا دور من یکی رو خط بکش. دلیلی نداره با یه خر دوست باشی.

کوروش که دید بهم برخورده گفت:


romangram.com | @romangram_com