#بچه_مثبت_پارت_63

و بدون این که حتی منتظر جوابی از کوروش باشه، دست اون رو گرفت و کشید.

یلدا آروم گفت:

- از این دختره متنفرم.

شقایق و نازی هم با سر حرف اون رو تایید کردن. بهروز آروم گفت:

- دختره ی عوضی اون قدر عشوه خرکی میاد که حالت تهوع بهم دست می ده. نمی دونم چرا کوروش انقدر بهش رو می ده.

شقایق چشماش رو ریز کرد و گفت:

- یعنی با کوروش چی کار داره؟

- بی خیال، بریم تا استاد نیومده.

بعد هم خودم وارد کلاس شدم.

وسطای کلاس بود که کوروش وارد کلاس شد. با اولین نگاه بهش متوجه شدم شدیدا عصبانیه.

شقایق آروم گفت:

- معلوم نیست دختره ی اکبیری چی بهش گفته!

استاد گفت:

- ساکت، چه خبره؟

تا آخر کلاس ساکت نشستیم و همین که استاد از کلاس خارج شد به طرف کوروش حمله کردیم.

- چی شد؟

- فرناز چی کارت داشت؟

- هی، با تو هستما.

کوروش با حوصله دفترش رو تو کیفش گذاشت و زیپش رو بست و از جا بلند شد.

romangram.com | @romangram_com