#بچه_مثبت_پارت_58


- علیک سلام.

بی اختیار لحنم طلبکار بود.

زدم به طبل بی عاری و گفتم:

- شما هم که این جایید. خوب شد دیدمتون می خواستم ازتون جزوه ی امروز رو بگیرم.

- بله حتما، بفرمایید بشینید.

به جهنم من که گند رو زدم، چه یه وجب چه صد وجب!

- چشم، با اجازه.

متین رو به دختره گفت:

- ایشون خانم احمدی، هم کلاسم هستن و ایشونم دختر داییم، مائده جان.

"جان؟ مائده جان؟ خاک تو سرت ملی با این شرط بندیت! طرف نامزد داره."

- از آشنایی با شما خرسندم.

منم همون که تو گفتی.

- و همچنین.

تازه به صورت طرف نگاه کردم. مائده به معنای واقعی کلمه زیبا و خواستنی بود، مخصوصا با اون ابروهای به هم پیوستش.

متین از توی کیفش جزوه رو برداشت که گارسون اومد تا سفارش بگیره.

- شما چی میل دارید؟

به سمت بچه ها که مثل کسایی که رفتن سینما مشغول کوفت کردن شکلات داغ و دید زدن میز ما بودن، نگاهی کردم و گفتم:

- شکلات داغ.


romangram.com | @romangram_com