#بچه_مثبت_پارت_34


- ملیسا؟

با تعجب به سمت صدا برگشتم:

- وای خدا نه ...

این جمله بی اختیار با دیدن آرشام از دهانم خارج شد. متین آروم گفت:

- اتفاقی افتاده؟

با نزدیک شدن آرشام که مشکوک به من و متین نگاه می کرد، حتی نتونستم جوابش رو بدم.

- به به ملیسا جون، پارسال دوست امسال آشنا، از این طرفا؟

با حرص گفتم:

- یعنی می خوای بگی امروز تصادفا اینجا اومدی و احتمالا مامانم بهت چیزی نگفته.

با پررویی گفت:

- دقیقا، از کجا این قدر درست حدس زدی؟

- واقعا که خیلی ...

- خیلی چی؟

به سمت متین که متفکر به آرشام نگاه می کرد برگشتم و گفتم:

- متین جان ایشون آقا آرشام هستن، دوست خانوادگی ما.

و رو به آرشام هم گفتم:

- ایشون هم همکلاسی بنده هستن.

و به متین اشاره کردم.


romangram.com | @romangram_com