#بچه_مثبت_پارت_35

متین از این که با آرشام سر و سنگین حرف زدم و با اون صمیمی، کاملا جا خورده بود. آروم گفت:

- از آشناییتون خوشبختم.

و اما آرشام نگاه سر تا پا تحقیر کننده ای به متین و دستش که به نشان دست دادن جلوش دراز بود انداخت و در حالی که دستش رو درون دست متین می گذاشت گفت:

- خیلی جالبه ملیسا، نه؟

- چی جالبه؟

- این که تو با این تیپ آدما دوست بشی.

متین دستش رو از دست آرشام بیرون کشید و گفت:

- ما فقط با هم همکلاسی هستیم.

آرشام نگاهی به دورو برش انداخت و گفت:

- کاملا مشخصه این که تنها اومدید این طرف و ...

- بسه آرشام. می دونی مشکل تو چیه؟ این که همه رو به کیش خود پنداری.

- بله ملیسا خانم، شما درست می گید.

متین با اجازه ای گفت و رفت.

با نگاهم اون رو دنبال کردم و بعد به سمت آرشام که با اخم نگاهم می کرد برگشتم و گفتم:

- چیه؟ حالت جا اومد جلوی اون منو ضایع کردی؟

- واقعا که ملیسا! یعنی اون واقعا واست مهم بود؟

- هیچ پسری واسه من مهم نیست، مخصوصا تو.

انگشتش رو به نشونه ی تهدید بالا آورد و گفت:

- بهت گفتم یا نه؟ من هر چیزی رو که تا حالا خواستم به دست آوردم، تو رو هم می خوام و به دستت هم میارم.

romangram.com | @romangram_com