#بچه_مثبت_پارت_31
- خاک تو گورت ملی، باز که دماسنجت به کار افتاد.
- دماسنج؟
بینیم رو فشار داد و گفت:
- منظورم نوک بینیته، عین دلقکا قرمز شده.
- بینی من الان از سرما سرخه، اما بینی تو کلا همیشه عین دلقکا خنده داره.
- مار زبونت رو بزنه.
با خشم نگاهش کردم و ازش رو برگردوندم.
من زیاد اهل قهر کردن نبودم، اما تازگی ها شقایق رفتار جالبی نداشت و این باعث می شد نتونم مثل قبل از کنار شوخی هامون بگذرم. شقایق بلند، طوری که من بشنوم گفت:
- اَه، باز خانم قهر کرد دیگه واقعا خیلی بچه ننه بازی درمیاره.
بی توجه به حرف های اون به یلدا، به طرف بالا برگشتم.
از داخل اتوبوس چوب اسکیم رو که پارسال مامان از سوئیس برام آورده بود برداشتم. می دونستم که دوستام هیچ کدوم تبحر من تو اسکی رو ندارن، برای همین تنها شروع کردم. بچه های کلاس که یک گوشه جمع شده بودن با شنیدن صدای "یوهوی" من به سمتم برگشتن. من هم به سمت اون ها تغییر مسیر دادم. با رسیدن به اون ها هر کدوم چیزی گفتن و من در مقابل تعریف هاشون فقط تشکر کردم.
فرهاد شیربرنج با صدای نکرش گفت:
- عالی بود، ولی فکر نکنم که تو اسکی به پای متین برسید.
انقدر تعجب کردم که دهنم باز موند.
- واقعا؟! چه جالب.
متین چشم غره ای به شیربرنج رفت و گفت:
- فرهاد اغراق می کنه.
مریم یکی از دخترای محجبه ی کلاس گفت:
- آخ جون بچه ها مسابقه آقا متین و ملیسا جون دیدنیه.
romangram.com | @romangram_com