#بچه_مثبت_پارت_22






***





دم در کلاس منتظرش ایستادم. هنوز با شقایق کمی سر و سنگین بودم؛ اما به هر حال از امروز باید عملیات تور کردن بچه مثبت رو انجام می دادم. این رو خوب می دونستم که متین با همه پسرای دور و برم فرق داره. نمی شد با دادن یه شماره موبایل یا یه نخ دیگه منتظر واکنش ازش باشم.

- سلام.

متین بدون این که سرش را بالا بیاره جوابم رو داد.

- آقا متین من چند جای جزوتون مشکل داشتم، میشه راهنماییم کنید؟

نگاهی به ساعتش کرد و گفت:

- بعد از کلاس بعدی ربع ساعت وقت اضافه دارم.

دلم می خواست خفش کنم. واسه من زمان تعیین می کنه. من، منی که پسرا واسه دادن یه لحظه قرار ملاقات باهاشون خودشون رو می کشن. نفس عمیقی کشیدم تا خشمم را کنترل کنم.

- خیلی خب بعد از کلاس می بینمتون.

داخل کلاس رفتم و کنار یلدا نشستم. کلاس شروع شد و استاد شروع کرد به ور ور کردن و من فقط به دهانش چشم دوخته بودم و گاهی هم دو سه خط یادداشت برمی داشتم، اونم واسه این که استاد شک نکنه. استاد با گفتن خسته نباشید از کلاس خارج شد و من بدون توجه به حرفای یلدا از جا بلند شدم و با جزوه زیراکسی متین که دیشب برای نقشه امروز قشنگ مطالعش کرده بودم و به قول سوسن خانم از عجایب هفتگانه بود که من تو اتاقم مشغول درس خوندن باشم، به سمت متین رفتم. فقط یه لحظه سرش رو بالا آورد و من تونستم رنگ جذاب چشماش رو ببینم.

- بفرمایید این جا بشینید.

به صندلی کناریش اشاره کرد. کنارش نشستم و زیر نگاه سنگین همکلاسی هام که گاهی با تعجب و گاهی با شیطنت بود، جزوه رو باز کردم و یک به یک اشکالاتم رو پرسیدم. متین با طمانینه همه رو توضیح داد و من کاملا تموم اون قسمتا رو متوجه می شدم. توضیحاتش چه بسا کامل تر از استاد هم بود و اون تاکید می کرد این رو از فلان کتاب خوندم. به ساعتش نگاهی انداخت و گفت:

- وای نیم ساعت شد. کلاس بعدیم الان شروع میشه. با اجازه.

- ممنون که وقتتون رو در اختیارم قرار دادید.


romangram.com | @romangram_com