#بچه_مثبت_پارت_20


کوروش با حرص گفت:

- زهر مار! من جوک براش خوندم و با این ورپریده دهن به دهن گذاشتم، اون وقت ملیسا باحال شد.

آتوسا که تا اون موقع خیلی جلوی خودش رو گرفته بود حرفی نزنه، از جاش بلند شد و گفت:

- آرشام جان من برم کنار مامانم، تنهاست.

آرشام سری تکان داد و آتوسا با نگاهی خفن به من دور شد.

- آره برو خاله قربون قدت. حوصلت رو من یکی ندارم.

آرشام گفت:

- واقعا که خیلی رکی.

کوروش با خنده گفت:

- تازه کجاش رو دیدی! ملی در نوع خود بی نظیره، مثل یه گورخری که راه راه نباشه.

- خفه عزیزم. تو هم مثل یه الاغی که صدای کلاغ می ده هستی. اصلا شعر معروف "کوری کلاغه با ملاقه زد تو سر خود الاغش" در وصف تو بود بی نظیرم!

آرشام رو به کوروش که قصد جواب دادن به مرا داشت گفت:

- بسه تو رو خدا، تا صبحم این جا بشینیم شما با هم کل کل می کنید.

کوروش گفت:

- امروز ملی حالمون رو گرفته، باید یه جوری حالش رو بگیرم.

و قضیه ی کلاس امروز و دور زدن استاد رو برایش تعریف کرد. آرشام در تمام مدت فقط قهقهه زد، به قدری که من از دستش حرصی شدم و پیش مامان رفتم.






romangram.com | @romangram_com