#بچه_مثبت_پارت_2


- همین دیگه، می خواستم تستتون کنم ببینم بعد از این دو سالی که با هم همکلاسی بودیم بیناییتون بهبود پیدا کرده که دیدم انگار خدا هنوز شفاتون نداده.

باز هم بدون این که نگاهم کنه گفت:

- خب اگه تستتون تموم شد، با اجازه.

کیفش رو روی شونش مرتب کرد و از کنارم گذشت. با حرص پام رو روی زمین کوبیدم و به این فکر کردم که تو این دو سال که چندین بار سعی در اُسکل کردن طرف داشتم، به هیچ نتیجه ی مثبتی نرسیدم.

یکی محکم زد پس سرم.

- درد بگیری کوروش، دستت قلم شه!

کوروش با لبخند گفت:

- خوردی هان؟ هستش رو تف کن.

براش پشت چشمی نازک کردم و گفتم:

- جوجه رو آخر پاییز می شمارن کوری جونم.

قبل از این که جوابم رو بده، نازنین با صدای جیغ جیغوش گفت:

- وای بمیری ملی، کشتیمون از خنده.

- وای راست می گی؟ اگه می دونستم تو با خندیدن می میری و دست از سر ما برمی داری هر روز برادرمون رو تست می کردیم.

بهروز اومد بزنه پس کله ام که جا خالی دادم و اون با عصبانیت ساختگی گفت:

- هوی، با ناناز من درست صحبت کن.

حالت عق زدن به خودم گرفتم و گفتم:

- نانازش، عـق!

- کوفت.


romangram.com | @romangram_com