#بچه_مثبت_پارت_166
- باشه، خوبه نوکرم.
- زهرمار!
- من می رم دیگه.
- کجا؟
- پیش مامانت.
- ببینم چه می کنی.
- ایش.
مامانش جلوی تی وی، تو سالن مشغول دیدن فشن شو بود.
- سلام.
- سلام عزیز دلم. اشرف گفت اومدی.
- آره، یه ساعتی هست. خوبین شما؟
- مرسی. الینا چطوره؟
- سلام داره خدمتتون. اومده بودم کوروش رو ببینم، چند روزی بود ندیده بودمش.
لبخند معنی داری زد و گفت:
- خودش رو تو اتاقش محبوس کرده بود.
انگار تو دلش داشتن کیلو کیلو قند آب می کردن.
- آره، برام گفت داشته فکر می کرده.
- پس بالاخره بهت گفت.
romangram.com | @romangram_com