#بچه_مثبت_پارت_163
- میشه قرار بذاریم ببینمت؟
- نه اصلا وقت ندارم.
"کی حوصله دیدن روی نحس این یکی رو داره؟" یه چند دقیقه ای چرت و پرت گفت و بعد گفت:
- ملیسا تو واقعا قصد داری ازدواج کنی؟
- آهان الان رفتی سر اصل مطلب؟
- خب ... خب ... من می دونم تو آرشام رو دوست نداری؛ ولی من عاش ...
وسط حرفش پریدم و با بدجنسی گفتم:
- کی گفته من دوستش ندارم؟
حداقل دو سه روزی حال آتوسا رو بگیرم بد نیست. آتوسا با بغض گفت:
- من عاشقشم.
- خوب باشی. من و آرشام واسه هم می میریم و ...
با صدای افتادن چیزی کنارم سرم رو بالا گرفتم. متین رو با دو تا ذرت مکزیکی پخش زمین دیدم. نگاه اندوه گینش رو تو چشام دوخت. صدای گریه آتوسا باعث شد به خودم بیام و سریع گوشی رو قطع کنم.
- متین من ...
- خانم احمدی می خواستم بهتون بگم سرتون تو کار خودتون باشه و کاری به غمگین بودن من و مائده نداشته باشید.
دو قدم عقب رفت و ادامه داد:
- امیدوارم خوشبخت باشید. خداحافظ.
اشکم بی اختیار دراومد. اون قدر سریع رفت که اصلا نفهمیدنم از کدوم طرف رفت. خاک بر سرم، اومدم حال آتوسا رو بگیرم بدجور خورد تو پر خودم. لعنت بهت آرشام که سایه نحست همش رو زندگیمه.
تنها گزینه ای که برای جمع کردن گند کاریم به ذهنم می رسید مائده بود. سریع باهاش تماس گرفتم و هر چی پیش اومده بود رو گفتم، اونم دوتا فحش بارم کرد که چرا بچه بازی رو کنار نمی ذارم و از این حرفا،
بعدم گفت نکنه گلوم پیش داداشش گیر کرده که منم با اعتماد به نفس گفتم:
romangram.com | @romangram_com