#بچه_مثبت_پارت_154


- راستش فکر کنم الان واسه این حرفا زود باشه.

بی توجه به چشم غره ی مامان و پشت چشم نازک کردن مهلقا گفتم:

- من و آرشام خان هنوز به نتیجه نرسیدیم.

آرشام با تفریح نگاهم کرد و پاهاش رو هم انداخت و گفت:

- عزیزم دقیقا چقدر فرصت می خوای تا نتیجه نهایی رو بهم بگی؟

کثافت منو تو منگنه قرار داد.

- یه ماه.

- زیاده، من می خوام هفته دیگه برم آمریکا، چندتا کار عقب افتاده دارم که انجام بدم.

- خب وقتی برگشتی.

- نه نشد، می خوام کارای اقامتت رو درست کنم.

بعد بلند شد و نزدیک من اومد.

- یه هفته، فقط یه هفته وقت داری.

"لعنت به تو، لعنت به همتون." فقط سرم رو تکون دادم و نشستم.

سر شام هم اصلا حرفی نزدم؛ اما آرشام به قدری خوشحال بود که شک کردم نکنه جواب مثبت بهش دادم. با رفتن مهمونا سریع به اتاقم رفتم تا قبل از گیر دادنای مامان خودم رو به خواب بزنم.





***




romangram.com | @romangram_com