#با_بهار_پارت_3
وحشتناک بود .دیدن این صحنه ها و شنیدن این گونه سخنان از زبان او برای من و علی زجر اور بود و من در عالم بچگی باور کرده بودم که اگر ما در بزرگم که سنی از او گذشته بود بمیرد یه طور قطع مامان هم با او خواهد رفت ولی حالا درگیر فوت پدرم بودیم !
به خواهش زهرا خانم مادر مریم که از مامان خواهش می کرد اجازه دهد من به خانه شان که چند کوچه بالاتر از خانه ما و درست رو به روی خانه ی مامان عفت یعنی مادر بزرگ پدری ام بود رفتیم دو برادر مریم احمدومحمود با کمک برادرم علی و چند تن از بچه های محل حجله ای پر از لامپ های رنگی مقابل منزل ما بر پا کرده بودند و عکی پدرم را به اطراف ان چسبانده بودند بی اختیار بغض کردم با این که مامان می گفت پدرم یک ادم بی غیرت شیره ای است همیشه با ما مهربان بود و ## چه از او می خولستیم در حالی که با چشم های بسته سیگار می کشید می گفت : بابا جون چشم برات می خرم تو صبر کن پول دار بشم خوبش را هم برات می خرم .
ولی او هرگز پولدار نمی شد یا شاید قولش را فراموش وی کرد همی می گفتند پدرم خیلی جوان بود ولی من نمیدانم چرا همیشه خیال می کردم او پیر مرد است. برای اطمینان وقتی از مریم پرسیدم ایا او می داند جوانمرگ یعنی چی حیرت زده نگاه کرد و سپس گفت :
منظورت باباته مامانم می گه بابات خیلی جوون بود یعنی همین دیگه ادمی که تو جوونی بمیره میگن جوون مرگ شده!
ساعتی بعد همی چیز را فراموش کردیم و به بازی پرداختیم تا شب همان جا ماندم و شب علی برای بردنم امد و با هم به خانه رفتیم هنوز خانه شلوغ . پر رفت وامد بود .
روز بعد همراه مریم و مادرش به مدرسه رفتم ما هر دو کلاس اول بودیم و سال تحصیلی رو به پایان بود ولی نمیفهمیدم چرا ناگهان همه با من این چنین مهربان و دلسوز شده اند ناظم و مدیرو معلم همی به سرم دست می کشیدند . صورتم را می بوسیدند
ظهر هم بر خلاف همیشه مادر مریم ما را به خانه برد قبلا صبح ها مادر مریم مارا به مدرسه می برد . ظهر مامان به دنبالمان می امد ولی ظاهرا وضعیت فوق العاده بود که زهرا خانم زحمت هر دو نوبت را می کشید .
در اتاق مریم روپوشمان را دراوردیم و روی صندلی انداختیم با این که خیلی گرسنه بودیم ولی تا امدن احمد و محمود باید تحمل می کردیم وقتی معنی شیره ای را از زهرا خانم پرسیدم لبش را گاز گرفت و گفت :حتما مامانت شوخی کرده بهتره فراموش کنی وقتی از ازخانه بیرون امدیم مریم در گوشم گفت :ولش کن بهتره از محمود بپرسیم او همیشه به من راست میگه
romangram.com | @romangram_com