#آوای_عشق_پارت_97


کاری میکنم کمرت بشکنه ...

کاری میکنم روزگار جوری بهت سیلی بزنه که تا عمر داری نتونی فراموش کنی اقای به اصطلاح عاشق ...

سیاوش به همراه اوش و روژان خارج شدن و من موندم و قلبی سرشار از نفرت و غم ...





دکتر بعد از معاینه و چک اخر اجازه ترخیص رو داد و بالاخره من به کمک ترلا و روژی حرکت کردم به طرف ماشین ... اوش توی ماشین بود ولی خبری از سیاوش نبود ... معلوم نیست کدوم گوری گذاشته رفته مردکه بیشعور ...

کف پام میسوخت و اثر مسکن های دکتر داشت تموم میشد ... دستام رو شونه های ترلا و روژی بود حتی دلم نمیخواست از اونام کمک بگیرم ولی واقعا مجبور بودم ... با هزار سختی رسیدیم به در بزرگ و اهنی بیمارستان حتی ماشین رو مثل سیاوش داخل نیورده بود به همین خاطر راهم طولانی تر شده بود و سختی بیشتر ... در عقب رو باز کردم و خودمو ولو کردم رو صندلی ... نفس نفس میزدم و کلافه بودم ... هم درد پام هم راه طولانی هم نبود سیاوش هم صبر کردن تا اومدن اون باعث شده بود عصبی تر بشم ... واقعا پسر بیفکری بود مگه اون جایی رو توی شمال بلده که مثل پسرای لوس گذاشته رفته و معلوم نیست کجاست ... اوش با انگشتاش روی ماشین ضرب گرفته بود و ترلا داشت گذارش کارها رو به کیروش میداد و از وضعیت من میگفت ... روژان اهسته به اوش چیزایی میگفت و مسخره بازی در میاورد ... شاید میخواست با این کار اخمای درهم اوش رو باز کنه از هم ... بالاخره موفق شد و لبخند محوی روی لبای اوش نشوند ... روژی جیغی از خوشحالی کشید و مثل بچه های شیطون بالا پایین پرید و همش میگفت خندیدی..خندیدی ... توی اون موقعیت داشتم به روژی حسودی میکردم ... میدونستم اوش عاشق روژی و حاضر جونشم واسش بده ولی حالا که سیاوش هم ادعای عاشقی میکرد اگر روزی حالش مثل الان اوش بود و من میخندوندمش چه حسی به اون دست میداد؟؟ ... یعنی اونم مثل اوش میخندید یا دعوام میکرد و میگفت حوصله ندارم؟؟ ...

بالاخره دیدم که سیاوش داره از دور میاد ... دستاش توی جیب شلوارش بود و سرش رو انداخته بود پایین و داشت به سمت ماشین اوش میاومد ... نمیدونم چرا سریع چشمامو بستم و منتظر اومدنش شدم ... زیر چشمی داشتم اطراف رو نگاه میکردم که سیا اومد و کنار پنجره اوش ایستاد و ازش خواست پیاده بشه ... نمیدونم چند دقیقه چی به اوش گفت که اوش اومد سمت ماشین و از بچه ها خواست با ماشینی که سیاوش اومده برگردن ... ترلا نگاهی به من انداخت و وقتی دید خوابم پیاده شد و همراه اون دوتا رفت..هزار بار خودمو لعنت کردم از اینکه چرا خودمو زدم به خواب تا الان مجبور بشم با سیا برم..

سیاوش سوار شد و سریع حرکت کرد ... من نمیدونم وقتی اون جایی رو بلد نیست این اعتماد به نفسو از کجا اورده که میشینه پشت رل؟؟ ...

یه نگاه بهش انداختم ... موهاش شلوغ ریخته بود روی پیشونیش..با ژست مخصوص به خودش نشسته بود پشت فرمون ... دست راستش دور فرمون بود و دست چپش تکیه داده بود به لبه پنجره و انگشت اشاره و کناریش رو روی لبش گذاشته بود ... اخی ... خیلی قیافش جذاب تر شده بود ... یهو دستشو از لبه پنجره برداشت و برد توی جیب شلوارش و فلش معروفش که حالا منم عاشق اهنگاش شده بودم رو اورد بیرون ... بعد از اینکه زد به سیستم شروع کرد به بالا پایین کردن اهنگا.انگار داشت دنبال اهنگ خاصی میگشت ... بعد از چند لحظه روی یه اهنگ استپ کرد و صدای ضبط رو بلند ...





دوست دارم ولی چرا نمیتونم ثابت کنم

لالایی میخونم ولی نمیتونم خوابت کنم

دوست داشتن منو چرا نمیتونی باور کنی

اتیش این عشقو شاید دوست داری خاکستر کنی

دوست دارم ولی چرا نمیتونم ثابت کنم


romangram.com | @romangram_com