#آوای_عشق_پارت_70
- سلام عمو ببخشید مزاحم شدم سیاوشم..
- سلام پسرم بگو..
- عمو جان راستش من ساکا رو اوردم توی پارکینگ و یادم رفته سوئیچ رو از شما بگیرم فقط میخواستم اگه میشه واسم بیارینش اخه میترسم این چمدون و ساکا رو اینجا ول کن اتفاقی بیافته بعد باید توسط مامان توبیخ و تنبیه بشم..
عمو که میخندید گفت :
- باشه پسرم درکت میکنم الان میدم اوا برات بیارتش خونه ؟ ..
- ممنون میشم ببخشید دیگه..
- نه بابا مشکلی نیست..فعلا..
گوشی رو قطع کردم..ایول گفت اوا میاره برام پس میتونستم ببینم احوالش چطوره ... یه چند دقیقه ایی گذشته بود و هنوز خبری از اوا نبود..حدس میزدم اوا قبول نکرده بیاره..چند دقیقه دیگه هم صبر کردم ولی وقتی دیدم خبری ازش نیست با ناامیدی خواستم دوباره شماره عمو رو بگیرم که سایه یه نفر رو دیدم که داره میاد این سمت..با دیدن اوا و اون اخم گندش لبخندی روی لبم نشست..با نزدیک شدنش لبخندم عریض تر شد و دست به سینه تکیه دادم به ماشین و با لذت نگاش کردم تا رسید بهم ... با دیدن لبخند انگار حرصش گرفت ولی چیزی نگفت..
- احوالات خانوم خانوما ؟ !! ...
اوا اتیشی نگاهم و کرد و با تموم قدرتش سوئیچ رو پرت کرد توی بغلم و پشتشو کرد به منو با قدمای محکم و بلند رفت..با لبخند خم شدم و سوئیچی که روی زمین افتاده بود رو برداشتم و رفتم سمت چمدون و ساکا تا بزارمشون توی صندوق عقب ... با فارق شدن از چمدون ها دلم هوای دور زدن با ماشین رو کرد ... دوس داشتم این شب اخری یه دور این اطراف بزنم و به یه اهنگ گوش بدم که حرف دل منو بزنه ... دستمو بردم توی جیب پشتی شلوارم و فلشم رو در اوردم..با لبخند به دوست همیشه همراهم نگاه کردم و سوار هویدا عمو شدم و از پارکینگ خارج شدم..فلش رو زدم به دستگاه و چندتا ترک بالا پایین کردم تا بالاخره روی شماره 16 ثابت موند و سعی کردم به اهنگ گوش کنم..
کنار سیب و رازقی
نشسته عطر عاشقی
من از تبار خستگی
بی خبر از دلبستگی
عــاشقـم
ابر شدم صدا شدی
شاه شدم گدا شدی
شعر شدم قلم شدی
romangram.com | @romangram_com