#آوای_عشق_پارت_55


سیاوش نگاهم کرد و باز یه برقی توی چشماش بود..

- اوا دیگه هیچوقت ازم عذرخواهی نکن..

و رفت تا لباسشو عوض کنه ...

برگشتم و با قیافه پراز خنده اوش و سیما مواجه شدم..تکیه دادم به صندلی و بهشون خونسرد نگاه کردم..

- راحت باشین..

با این حرفم پوکیدن از خنده و همون موقع سیاوش اومد و راه افتادیم..

- اوا خوبی؟!

- ممنون سیا ولی معذرت بابت لباست..

عصبی از توی اینه نگاهم کرد ... فهمیدم چی شده و تند گفتم :

- ببخشید..

که یهو صدای دادش بلند شد ...

- اوا خیلی دوس داری با اعصاب من بازی کنی؟!

سرمو به علامت نه تکون دادم و چسبیدم به سیما ...

- پس بهتره به حرفم گوش کنی ...

سرمو به معنی باشه تکون دادم و اونم دیگه نگاهشو ازم گرفت..

تا رسیدیم شیراز من تقریبا لال شدم و هیچی نگفتم فقط با سیما یواشکی حرف میزدم ...




romangram.com | @romangram_com