#آوای_عشق_پارت_183


اما باز جونمو میدم واسه با تو بودنم

انقدر دوست دارم

دوست دارم





به سیاوش نگاه کردم ... لباش تکون خورد و یکم از هم باز شد و زمزمه کرد..

- دوستت دارم ...

صدای سوت و دست بلند شد ... سیاوش با لبخند اومد طرفم منم یه قدم به طرفش برداشتم که نمیدونم چی شد پام پیچ خورد و افتادم زمین ... پام رسما داغون شد ... بیچاره سیاوش دوید طرفم ولی انقدر همه چیز سریع بود که خودمم تو کفش بودم ... با افتادنم صداها کم شد و صدای شعر ترلا و سولماز و سیما که میخوندم سیا سیا اوا رو ببوس یالا هم قطع شد ... اشکای حلقه زده تو چشمام چکید روگونم..دستمو گذاشتم رو پام و ماساژش دادم..سیاوش کنارم نشست و با نگرانی سرمو بلند کرد ...

- اوا ... عزیزم درد داری؟..گریه نکن قربون چشات الان میریم دکتر ...

با این حرفش رو کرد سمت مامانم و گفت یه مانتو بیاره..مامان سریع مانتو رو اورد و تنم کرد ... سیاوش شال لباسم رو انداخت رو سرم و با یه حرکت منو کشیدطرف خودش ... انقدر ناگهانی که از ترس اینکه نیوفتم سریع دستمو حلقه کردم دورش ... هنوزم اشک میریختم ... نمیخواستم کسی رو ببینم ... یه جورایی خودمو قایم کردم..سیاوش نذاشت کسی بیاد گفت بهشون خبر میده ... سریع از در خارج شدیم و سوار ماشین شد ... اروم منو نشوند رو صندلی ... زیر لب هی یه چیزی میگفت انگار با خودش حرف میزد و غر غر میکرد..همین که منو نشوند خودشم سریع سوار شد و حرکت کرد به سمت بیمارستان ...

با رسیدن به بیمارستان سیاوش دوباره منو زد زیر بغلش و رفتیم تو ... همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد ... رفتن من به اورژانس ... اومدن دکتر ... عکس گرفتن از پام ... دیدن عکس و ... شکستگی ساق پام ... یعنی بد شانسی بدتر از اینم ممکنه؟؟ ... الانم بنده تو اتاق نشستم و منتظر دکتر تا بیاد و پامو جا بندازه ... دکتر که اومد و گفت سیاوش بره بیرون من منفجر شدم ... همچین جیغ میزدم و کروات سیاوش رو میکشیدم که دکتر بیچاره هنگ کرد ولی اخرش گذاشت بمونه پیشم..سیاوش انگشتامو تو انگشتاش قفل کرد و سفت فشار داد ... خودمم میدونستم الان قراره درد زیادی رو تحمل کنم.. وقتی دکتر خواست پامو جا بندازه سیاوش با اون یکی دستش صورتمو گرفت برگردوند طرف خودش ... چشمای ترسون و مضطربم رو دوختم تو چشمای اروم پر حرفش ... سیاوش لباش از هم باز شد و زمزمه کرد ...

- به من فکر کن ...

گیج نگاش کردم ... به اون فکر کنم؟چرا خب؟؟ ... تا اومدم بفهمم چی به چیه درد بدی تو پام پیچید و بعد از اون دلم ضعف رفت و صدای جیغ من بود که رو هوا بود ... سیاوش سریع دستشو گذاشت پشت گردنم و با یه فشار باعث شد سرمو فرو کنم تو سینش ... تحمل این درد خارج از توانم بود و من داشتم فکر میکردم چقدر مقاومم که تا حالا غش نکردم ... اشکام بالاخره از حصار چشمام ازاد شدن و راهشون رو پیدا کردن ... هنوزم درد تو پام بود ... دوتا دکتر بودن ... یکیشون بالای پام رو گرفته بود و اون یکی پایین پام رو و باهم میکشیدن ... انگار کش تنبون بود ... والا ... خلاصه بعد از اینکه پامو جا انداختن گچ گرفتن شروع شد ... منم که دیگه تو مرز بیهوشی بود و فقط هق هق بدون اشک میکردم ... تو بغل سیاوش یکم سرمو چرخوندم ... باندا رو مینداختن تو گچی که درست کرده بودن و بعد میپیچوندن دور پام ... از سردیش تنم مور مور میشد و از خیسیش خندش..خلاصه انقدر این کارو تکرار کردن تا کچه تپل شد و اخرشم یه باند سبز رنگ کلفت پیچیدن دورش و گفتن بسلامت ... سیاوش اروم سرمو از سینش جدا کرد و با چشمای نگران زل زد بهم ... فکر کنم میخواست حالمو از چشمام بفهمه ... لبخند بی جونی زدم که بیشتر به دهن کجی شبیه بود ... سیاوش با یه حرکت دستاشو حلقه کرد دور کمرم و منو کشید تو بغلش و لپشو تکیه داد به سرم ...

- خیلی درد داشت اوایی اره؟؟

با ناز و ملوس مثل گربه سرمو بیشتر چسبوندم به سینش و لپمو رو سینش بالا پایین کردم ... فشار دستای سیاوش بیشتر شد ...

- همش تقصیر منه عزیزم ببخش ... اگه من رقص رو قبول نمیکردم یا یه ذره زودتر بهت رسیده بودم الان ... لعنتـی..

ولم کرد و سریع چرخید..از پشت نگاش کردم ... وای خدا این دیوونه چی میگفت؟داره خودشو مقصر میکنه؟خودشو سرزنش میکنه؟؟ بخاطر کاری که خودم مقصر بودم؟ ... بخدا این پسر خل شده ... با صدای دورگه که حاصل جیغ و داد زیادم بود صداش زدم ...


romangram.com | @romangram_com