#آوای_عشق_پارت_13






چمدونو تو دستام جابه جا کردم ... چشم چرخوندم ... مردم دیدم که اومده بودن پیشواز مسافرانی که از داخل و خارج کشور اومده بودن ... پوزخندی زدم ولی سریع با فکر به آوا پوزخندم به لبخند عمیقی تبدیل شد ... میدونستم که میتونم عاشقش کنم ... رفتم سمت خروجی ... شماره ایی که مامان بهم داده بود رو در اوردم ... معلوم نبود هنوز اونجا هستن یا نه اصلا شمارش درسته یا کلا قطعه ... رفتم سمت کیوسک تلفن ولی کارت تلفن نداشتم ... به چپ و راست نگاه کردم ... همون موقع چشمم به یه زن که نزدیک تر از همه داشت از کنارم رد میشد افتاد ... رفتم سمتش و خیلی اتفاقی و برحسب عادت دستشو گرفتم تا نگهش دارم ... ولی همین که دستم به دستش خورد زنه همچین برگشت سمتم و با کیفش به جون افتاد که به غلط کردم افتام ... یه چیزایی هم زیر لب میگفت که از بس صداش جیغ مانند بود ولی صددر صد فحش بود ... بالاخره مردم اومدن و اونو ازم جدا کردن و متفرق شدن ... بعد از رفتن اونا با حس دستی روی شونه ام یه عقب برگشتم ...

یه پسر با چشمای قهوه ایی تیره و پوست گندمی رو دیدم که توی نگاه اول میشه گفت بد نبود ... با صداش به خودم اومدم : اقا!؟ ... حالتون خوبه!؟ ...

سرمو تکون دادم و تشکر کردم ...

- شما باید از خارج کشور اومده باشید درسته؟! ... راستی زبون مارو بلدید؟!

این بار لبمو باز کردم و جوابشو دادم : بله از انگلستان اومدم و حتما زبان. مادریمم باید بلد باشم درسته؟!

سرشو تگون داد و با لبخند گفت البته حالا چرا دست اون خانوم رو گرفتی؟!

شونه هامو انداختم بالا و گفتم : فقط ازشون کارت تلفن میخواستم برای زنگ زدن ...

سریع دست کرد توی جیب شلوارش و یه کارت از توش بیرون کشید و زد توی کیوسک و گفت : شماره ایی که میخوای زنگ بزنی رو بگو برات بگیرم ...

سریع شماره خونه رو دادم و اون بعد از یه نگاه بهش سرشو تکون داد و شماره رو گرفت ... گوشی رو ازش گرفتم و منتظر شدم تا جوابمو بدن ...

یه بوق ... دو بوق ... سه بوق..چهار بود..پنـ ...

- الو؟!

با اسودگی نفسمو فوت کردم ... خدارو شکر باز خوبه یه نفر گوشی رو برداشت ...

- الو؟!بفرمایید؟!!

با صدای شخص پشت خط به خودم اومدم ... صدامو صاف کردم و جواب دادم ...

- سلام ... منزل اقای اعتمادی؟!


romangram.com | @romangram_com