#آوای_عشق_پارت_117
دوستت دارم ای امید محال..
سیاوش تو محال نباش ...
چند قطره از اشکم چکیده بود روی کاغذ ... اروم تاش زدم و گذاشتم روی کاغذای دیگه ... بلند شدم و همه رو گذاشتم توی کشو ... به ساعت نگاه کردم..4 : 45 دقیقه صبح..فردا مدرسه داشتم..خیر سرم مثلا کنکوری بودم امسال.. اروم خزیدم زیر پتو و با فکر سیاوش به خواب رفتم ...
دو روز دیگه هم تو بی خبری گذشت..این بار جو خونه اروم تر بود..بعد از اون تماس دیگه حداقل همه میدونستیم که جای بدی نیست و حالش خوبه ... زندگیم شده بود روزمرگی..مدرسه خونه اتاق خواب.. هیچ کاری نداشتم..فقط منتظر بودم..منتظر یه تماس دیگه از سیاوش تا بهش بگم بیا..تا بگم عاشق شدم..ولی خبری نبود..به مامان بابا گفته بودم امسال کنکور نمیدم و میخوام استراحت کنم..البته فکر کنم مامان و اوش فهمیدن امسال دل و دماغ درس خوندن ندارم و بیشتر تاثیرش بخاطر سیاوش و نبودش بود ...
مثل هر روز پیاده از مدرسه اومدم خونه.. خونه توی سکوت بود و این به این نشون بود که هیچکس خونه نیست..رفتم اتاق سیما و در کمال تعجب دیدم که از اونم خبری نبود.. عجیب بود..سیما تو این مدت اصلا حال و حوصله ی بیرون رفتن رو نداشت چی شد که یهو رفته اونم همه باهم خدا داند ... شونه ایی بالا انداختم و رفتم توی اتاق..لباسام رو دراوردم و هر کدوم رو انداختم یه طرف ... اتاقم شده بود مثل جنگل..یه نگاه به اطرافش انداختم ... تیشرت سفیدم روی پشتی صندلی بود و یه عالمه لباسم مثل کوه روی خود صندلی جمع شده بود..رو تختیم بی نظم و شلخته رو تختم مچاله شده بود..کاغذ های مچاله شده کنار اشغالی که داشت اشغالاش از سرش میزد بیرون..کشو های میزم یکی در میون باز و بسته بود ... جا مدادی روی میزم چپه شده بود و دو سه تا از خودکار و مدادام افتاده بود رو زمین..روی زمینم که همه چیز پیدا میشد..از لباس زیر گرفته تا کلیپس و رد ماست برگشته چند شب پیش روی فرش.. اصلا برم مهم نبود ... حوصله تمیز کردن اتاق رو هم نداشتم حتی..بی حوصله و کلافه ترعز همیشه رفتم و جلوی ایینه قدی اتاقم ایستادم و به خودم زل زدم ... لاغر شده بودم..با اون وضع غذا خوردن یه در میون من لاغر نمیشدم جای تعجب داشت ... چشمام بی حالت بود و دیگه اون شور و شیطنت و اون برق رو توش نمیدیدم ... زیرشون یکم گود افتاده بود و صورتم به زردی میزد ... رفتم سمت ضیط صورتیم ... یار همیشگی من توی این دوهفته.. اروم دستم رو روی دکمه پلی گذاشتم و فشارش دادم ... اهنگ رو اوردم اولش ... چون میدونستم کسی خونه نیست صداش رو زیاد کردم ... موهامو باز کردم و رفتم دراز کشیدم رو تخت ... دوربیرو از بالای سرم برداشتم و بازم مثل همیشه زل زدم به عکس معصومش توی خواب..کی فکرش رو میکرد به این زودی تسلیم عشق اوش شم؟..حتی هنوز خودمم باورش ندارم ... به چشمای بستش توی خواب نگاه کردم..یعنی این دوتا تیله چشماش چی داشت که منو تو این مندت همش به طرف فکرش میکشید؟؟..
یادت میافتم هرجا که میرم
با یاد چشمات اروم میگیرم
یادت میافتم هر لحظه همیشه
این جای خالی هرگز پر نمیشه
یاد تو اینجاست کنار من همیشه
یادی که هرگز از ذهنم دور نمیشه
romangram.com | @romangram_com