#آوای_عشق_پارت_115
با صدای کوبیده شدن تلفن و بوق ازادی که از اون طرف خط به گوشم رسید منم از اینطرف شکستم و افتادم روی زمین و فقط لحظه اخر دویدن بابام رو دیدم که کنار بقیه و با تعجب به من نگاه میکردن رو دیدم و دیگه سیاهی مطلق ...
***
اروم چشمامو باز کردم..توی اتاقم بودم..اطراف رو نگاه کردم..مامانم پایین تختم خوابیده بود..اروم از جام بلند شدم و نشستم روی تخت ... سرم درد میکرد ... یاد سیاوش افتادم..دوباره اشک تو چشمام جمع شد..واسم سخت بود بی توجهیش ... سیاوشی که توی بازی روی کاغذ نوشته بود موهاتو خشک کن حالا حتی باهام حرف هم نمیزد ... اوا از کی اینقدر عاشق شدی؟؟ ... از کی اینجوری بیتاب و کلافه شدی؟؟ ... تو مگه سایه سیاوش رو با تیر نمیزدی؟..پس چی شد؟؟.. کلافه بلند شدم و رفتم کاغذ قلمم رو اوردم ... دلم هواشو کرده بود..بازم باید با خیالش حرف بزنم..باید با نامه براش بگم چی کشیدم و چه بلایی سرم اومده..تو هیچ کدوم از نامه هام از عشق و دوست داشتنش به طور مستقیم چیزی نگفتم.. ولی الان میخوام بگم..بگم تا وقتی اومد پرت کنم تو صورتش و بگم کجا بودی؟.. چرا رفتی؟؟ ... شروع کردم به نوشتن : ..
- بنام خدای عاشقا
سیاوش عزیزم!
امشبم دلم گرفته..از نبودنت..از رفتن بی خداحافظیت..از عاشق شدن بی موقع و یهوییم..امروز زنگ زدی ولی شنیدن صداتو ازم دریغ کردی..از دستت ناراحتم..چون عاشق کردی و رفتی..اره..عاشق شدم ... عاشق رنگ چشمات..عاشق اوا گفتنت..عاشق اون اعتراف به عشقت ... سیاوش..تنهام گذاشتی..تو بد موقعی رفتی..حالا که میخواستم اعتراف کنم..نبودی ... ازت خواهش کردم که بیای..نمیدونم تا چه اندازه التماس توی صدام رو فهمیدی ... ولی دوست دارم که بیای و پیشم باشی ... ببینم این شعر رو یادته!!..
تا نهان سازم از تو بار دگر
راز این خاطر پریشان را
میکشم بر نگاه ناز الود
نرم و سنگین حجاب مژگان را
دل گرفتار خواهشی جانسوز
romangram.com | @romangram_com