#اشک_آتنا_پارت_49


من:اشکال نداره دختر مامان.بگو ببینم سما خانوم یه داداش کوچولو میخواد؟

سما:اره خلییی دوس دالممم...

سالار باتعجب برگشت سمتمو گفت:آتنا مگه حامله ای؟

من:اره...

به سمتم اومدومنو دور خودش چرخوندو خنده میکرد سما هم میپرید بالاو پایینو جیغ میکشید...

تو این راه اشک ریختم...

اما قطره قطره اشکانم ارزش

باتو بودن را داشت .....



پایان

romangram.com | @romangram_com