#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_85
عاشق که میشی این بارون لعنتی و رو صورتت با اشک می خوری...»
«عاشق که میشی، ماکان بند»
شلوار جین مشکی که سر زانو هاش پاره بود رو پوشیدم و یه بلوز سفید با نوشته های روش رو هم تنم کردم در اتاق باز بود داد زدم: مامان، اتوی مانتوم تموم شد؟
مامان هم مثل خودم با صدای بلند گفت: آره بیا.
موهام رو ساده بستم و آرایش همیشگیم که شامل یه رژ و ریمل و خط چشم بود رو کردم و شال مشکیم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم. مانتوی مشکی جلو بازم رو از مامان گرفتم و پوشیدم و شال رو هم روی سرم مرتب کردم. به سمت مامان رفتم و گونه اش رو بوسیدم.
-مرسی مامان خوشکلم.
گونه ام رو بوسید و گفت: برو مادر پایین منتظره.
لبخند زدم.
-چشم فعلا خداحافظ.
کفش های اسپرت سفیدم رو پوشیدم و از خونه خارج شدم. ماشین علیرضا جلوی در بود. در ماشین رو باز کردم و سوار شدم و با لبخند به سمت علیرضا برگشتم که با دیدنش چشم هام گرد شد و هین بلندی کشیدم.
-یاخدا علیرضا تو چرا این جوریی!؟
romangram.com | @romangram_com