#_آسمان_دیشب_آسمان_امشب_پارت_85


ـ میشه چند دقیقه بدون این که به آسمون و ستاره ها فکر کنی، حرف بزنیم؟

با فاصله سمت دیگر مبل نشست.

گفتم:

ـ تا هشت و نیم، بعدش باید حاضر بشم و برم دفتر و بعد هم رصدخونه.

کمی جا به جا شد و گلویش را صاف کرد.

ـ در مورد ناسا و این آقا سعید و چارلز و رابرت برام بگو.

حرفش را اصلاح کردم.

ـ چارلی هیتسون.

سرش را تکان داد.

گفتم:

ـ دقیقا چی می خوای در موردشون بدونی؟

ـ معلومه، هر دلیلی که اون ها رو به تو وصل می کنه.

ـ نجوم و آسمون.

چشمانش را در کاسه چرخاند و گفت:

ـ چطوری باهاشون آشنا شدی؟

ـ سعید رو از وقتی ایران بود می شناختمش. وقتی هم که تو ناسا مشغول کار شد، با چارلی و رابرت و بقیه آشنا شدم.

ـ بقیه؟! خوبه. در مورد اون گرین کارت هم بهم توضیح میدی؟ تو آمریکا به دنیا اومدی؟

سرم را به چپ و راست تکان دادم و گفتم:

ـ نه، ولی زیاد اون جا میرم و میام.

romangram.com | @romangram_com