#آسای_من_(جلد_اول_و_دوم)_پارت_84

- اشکالی نداره خوشگلم ، آسا چش شد یهو در سالن رو محکم کوبید رفت حیاط .

+ هان!؟آسا...خب،خب یکم ناراحت شد از اینکه تو جمع ب*و*س*ی*د*م*ش ، آخه حساسه رو این چیزا میگه زشته جلو بقیه .

- آخی پسرمون چه خجالتیه .

بعد یکی زد پس گردن شهریار و گفت :

- نگا شهریار یاد بگیر، توام یکم مثل آسا حیا کن ، جلو آشنا و غریبه پدر منو درمیاری .

شهریار که دستشو به گردنش گرفته بود با شنیدن این حرف رنگش پرید و خودشو گم کرد .

هه فک میکنه نمیدونم چقدر ه*ر*ز*ه و باهمه میخوابه .

پوزخندی زدم و گفتم :

- عیبی نداره رها جون مهم اینه فقط با تو این رفتارو داشته باشه ن همه ...

بعد از گفتن حرفم بلند شدم رفتم حیاط دنبال آسا ،بیشتر از این بیرون میموند شک میکردن .

رفتم حیاط که دیدم کلافه داره زیر برف قدم میزنه . درسته حساسه ولی دیگه تا این حد عصبانیت یکم زیادی نبود؟ !!

رفتم پیششو از پشت دستمو گزاشتم روشونش،سریع برگشتو و دستمو از روی شونش انداخت کنار .

باصدای بلند و ابروهایی که بهم گره خورده بود گفت :

- دیگه به من دست نزن فهمیدی ؟؟ !!!

تو ،توی عوضی با اینکارت باعث شدی من به عشقم خیانت کنم . اولین تجربه ی ب*و*س*ی*د*ن*م با عشقم نباشه با تو باشه ... تو، دختری که حتی سر سوزن بهش حس ندارم .

با شنیدن حرفاش چشمام پر شد دوباره خورد شدم ن مثل دفه های قبل اینبار کاملا خوردم کرد . نزاشت حتی یه تیکه از قلبم باقی بمونه .

این همه مجازات حقم نبود ، بخدا حقم نبود .

سریع پشتمو برگردوندم تا نبینه این اشکای لعنتیمو .


romangram.com | @romangram_com