#آسانسور_پارت_45

بعد از اينكه روشو ملافه كشيدن .... به سمت در امدن ..صبا بهم نزديك شد..

- تا جيك گفت... من تا اتاقش ببرمش ....

صبا- باشه ...كارتو كه كردي زود بيا..

صبا- بيماراي اتاق 214هم به مريضات اضافه شدن

- باشه زود ميام..

صبا ازم دو سه قدمي دور شد..

-صبا؟

برگشت طرفم

- این كيه ؟

صبا- نمي دونم فقط تا گفتم بهزاد افشار مثل برق گرفته ها يه بار اسمشو تكرار كرد ..و بعدم سرم داد زد ...

بهم چشمكي زد

صبا- نگران نباش تا بياي تهشو در ميارم..

- باشه فقط بپا ته ديگشو در نياري...

با خنده زد رو شونه ام

صبا- برو ....

خودمو به تخت رسوندم ...چشماشو بسته بود و سعي مي كرد داد نزنه ...

دكمه رو فشار دادم ...و دوباره به چهره اش نگاه كردم ..



romangram.com | @romangram_com