#آسانسور_پارت_41
بهزاد- پس من بايد با این درد چيكار كنم ...
-شغلتون چيه ؟
بهزاد- مثلا مي خواي با حرف زدن حواسمو پرت كني ..؟
.سرمو تيكه دادم به دستام ...كمي تمركز كردم و سرمو اوردم بالا ...
بهم خيره بود ....
- همراتون پدرتون بود ...؟
بهزاد- نخير...
-هميشه انقدر كوتاه جواب مي ديد...؟
بهزاد- جواب سوالاتون كوتاهه دست من كه نيست ....
بهزاد- دكتر من ....كي مياد..؟
-امروز چندتا عمل داره تا بياد فكر كنم بعد از ظهر بشه ...
-مي خوايد براتون چيزي بيارم ... بخونيد... كه سرگرم بشيد تا دردتونو كمي فراموش كنيد ...
به سقف اتاق خيره شد...
بهزاد- انقدر سريع اتفاق افتاد كه مجبور شدن منو بيارن اينجا ...وگرنه من عمرا بيام این بيمارستاناي دولتي ....
چون خدمات دهي و كاركنانشون... بهتر از این نميشن كه... دردمو بخوان با يه مجله از بين ببرن ...واقعا كه
يهو دوباره داغ كرد
بهزاد- اصلا این اتاق خصوصي كه من خواسته بودم چي شد ....؟
romangram.com | @romangram_com