#آسانسور_پارت_164


-كه با ديدن شالت فكر كرد من توام .... وقتي صدام كرد

- ديدم داره اسم تو رو مي گه.....اه اه خاك تو گورش ...گفت مرواريد

-عجب بي حيايي... داشت به اسم كوچيكت صدات مي كرد

- به جون تو بد غيرتي شدم .. رگ گردنم داشت مي تركيد از اين همه بي غيرتي

- ولي نه خوشم امد خيلي چشم پاكه ...

-انگار هيچ وقت به هيكل بشكه ات نگاه نمي كرده ......

-.اصلا نفهميد كه من تو ام ....اخه من لاغر مردني كجاو.... توي پاندا كجا

لرزشو تو تمام وجود مرواريدو مي تونستم به خوبي احساس كنم

- مرواريدي ...وقتي برگشتم طرفش... چشاش گشاد شد ...فهميدم نفس كم اورده ...اخه بد جور قرمز شده بود ...

هرم نفساشو حس مي كردم ...

مرواريد با صداي لرزوني - مگه چقدر بهت نزديك بود؟

"اه راست مي گفت ...ادم از چه فاصله ای مي تونه هرم نفساي يه ادم بد بو رو حس كنه"

با انگشت اشاره... وسط كله امو خاروندم :

-خوب.... خوب راستش اون زمان انقدر تو جو پيش امده گير كرده بودم ... كه فرصت محاسبه فاصله رو نداشتم ..اخه كار از كار گذشته بود و اون... واون لباي ...



مكثي كردم ...و به دستاي مرواريد خيره شدم ..كاملا شل شده بود...

.احتمالا فشارش 2 رو هم رد كرده بود...بايد كيلومتر فشارشو از كار بندازم ...اينطوري پيش بره كار دست خودشو خودم مي ده


romangram.com | @romangram_com