#آسانسور_پارت_158
مقابل تاجيك ايستادم ...با بي حالي و بدون ترس :
- بفرمايد ..مي خواستم براتون بيارم ....اگه مي دونستم انقدر اين پرونده براتون مهمه زودتر مي اوردم ...شما چرا به خودتون زحمت دادينو امدين....راضي به زحمتتون نبوديم
به چشام خيره شد....
تاجيك- يه روزي ... به خاطر اين زبونت گرفتا رو بدبخت مي شي..حالا ببين كي بهت گفتم ... ...دير يا زود ...ولي اون روزو دارم با چشماي خودم مي بينم ...
فقط يه لبخند كوچيك زدم و اون
پرونده رو با نگاه كينه توزيانه ای از دستم كشيد بيرون ...
منتظر بودم كه مثل هميشه داغ شه و دهنشو باز كنه و خودشو رو سرم خالي كنه ...... كه اون اتاق ترك كرد ...
نفسمو دادم بيرون ...و چشمامو بستم .....پام تير مي كشيد و به شدت به سوزش و درد افتاده بود...خودمو رسوندم به صندلي و روش نشستم...
مرواريد كه بعد از رفتن تاجيك ...يكم دل و جرات پيدا كرده بود نزديكم امد ..... كنارم رو زمين زانو زد و به پام نگاه كرد:
مراوريد- پات چي شده ...؟
- از پله ها افتادم
مراوريد- چي ؟.... بذار ببينم ..
ولش كن ...خودم بستمش ...
مراوريد- وقتي مي دوني كه انقدر حساس و سگ اخلاقه ... چرا پا رو دمش مي ذاري
از پنجره به اسمون ابري بيرون خيره شدم......لبخند تلخي زدم :
- مي دوني چيه مرواريد .؟
سرشو به طرفم حركت داد
romangram.com | @romangram_com