#آسانسور_پارت_14
داشت عرق مي ريخت
و از جون دادانش ل*ذ*ت مي بردم .....دست بردم تو جيبش
ولي پيداش نمي كردم ..بيشتر گشتم ...اي بابا چقدر جيبش بزرگه ...
محمد- چي شد؟...
- صبر كنيد يه لحظه ...
به كوكاي ته جيب رسيد.. چون ناخونام بلند بود... تا كمي كه فشار دادم ..... انگشتم زرتي رفت پايين ..يه لحظه از حركت وايستادم ...
- واي فكر كنم جيبشو.... فاتحه...بسلامتي سوراخ شد ...سرم پايين بود و سعي مي كردم نيشمو جمع و جور كنم
سريع دستمو كشيم بيرون ..
نمي تونستم خندمو نگه دارم..
با صداي خندون :
- اينجا كه نيست
محمد- فكر كنم چپه... لطفا زودتر... دستم خسته شد ...
اينبار با احتياط دستمو بردم تو ....دستم به يه دسته كليد خورد ..بعدشم به چندتا كاغذ ...بلاخره دستم به يه تك كليد رسيد
پيداش كردم و درش اوردم
با خوشحالي :
- پيداش كردم
محمد- اوه
romangram.com | @romangram_com