#آرشام_پارت_70

کلافه شد ..تو موهاش دست کشید و سرشو تکون داد: خیلی خب ادامه بده..
لبخند پت و پهنی تحویلش دادم و خودمو شل کردم: هیچـــی دیگه..تموم شد..
انگار بدجور عصبانی شد که عین فنر از جاش پرید و داد زد: منو مسخره کردی؟..!یه مشت چرت و پرت تحویلم میدی و فکر می کنی با زرنگی
تمام می تونی منو دور بزنی دختره ی....
ادامه نداد و نفسش و فوت کرد بیرون..
با چشمای گشاد شده از تعجب زل زده بودم بهش که با عصبانیت عین یویو تکون می خورد و داد می زد..
-مگه من چی گفتم؟..!خب به من چه که منوچهری کیه؟..!همینایی که می دونستم و گفتم..
یهو خیز برداشت طرفم و نشست رو تخت..انقدر یهویی و محکم خودشو پرت کرد که بیچاره تخت ِ صدای قیژ قیژش در اومد..
با ترس نگاش می کردم که سرم فریاد زد: ببین خانم کوچولو ، بهتره خوب گوشاتو وا کنی و حواست و بدی به من ببینی چی دارم بهت
میگم..من ازت نخواستم قیافه و ظاهره منوچهری رو واسم شرح بدی چون خودم بهتر از تو می شناسمش..فقط بهم بگو کارش با منصوری چی
بــود؟..واسه چی می اومد اونجــا؟..
بلندتر داد زد: گرفتی یا جور دیگه حالیت کنــــــم؟..
چشمامو بسته بودم و وقتی حرفش تموم شد تند تند سرمو تکون دادم..
دوست داشتم منم یه هوار سرش بکشم و یه سیلی جانانه بزنم زیر گوشش بعد هم بتوپم تو شکمش که خفه خون بگیـــــــره ولی می
دونستم این در حال حاضر فقط یه ارزو تو دلمه..
-گفتم که نمی دونم..فقط یه بار که واسه شون قهوه بردم وقتی اومدم بیرون و در و بستم صداشون و شنیدم که داشتن در مورد یه ادم حرف
می زدن..درست نفهمیدم چی میگن فقط همین یه جمله رو شنیدم که گفتن « کاری می کنم ماستش و کیسه کنه و بفهمه دنیا دسته کیه»
همین..دیگه صداشونو نشنیدم..
مشکوک نگام کرد و گفت: تو که می گفتی پرستارشی پس چرا مثل خدمتکارا واسه ش قهوه بردی؟..
پوزخند زدم و جوابش ودادم..
-همینه که میگم تو هیچی نمی دونی..فقط بلدی هارت و پورت کنی..اون پیرِخرفت عین یه رباط ازم کار می کشید..اول به عنوان پرستارش
استخدام شدم..ولی بعدش شدم خدمتکار شخصیش..تا حدی که هیچ کس جز من حق نداشت وارد اتاقش بشه..
--و به خاطر همین علاقه شدی دختر خونده ش..
باز اتیشــــی شدم..
-هی هی باز که داری تند میری..من راست و حسینی بهت گفتم تو خونه ش جایگام چی بوده باز تو داری منو می بندی به اون یارو که
چی؟..دخترخونده شم؟!..
فقط نگام می کرد..عمیق و جدی..
اروم ادامه دادم: اره می دونم همه جا می گفت من دخترخوندشم..ولی همه ش دروغ بود..نمی دونم قصدش از این کار چی بود ولی هیچ کدوم
از حرفاش در مورد من حقیقت نداشته..اون گاهی حتی بدتراز سگ ِخونگیش باهام رفتار می کرد..گاهیم خوب بود وکاری بهم نداشت..
هیچی نمی گفت..زیر نگاهه خیره و نافذش معذب بودم..
زیر چشمی می پاییدمش..ولی اون فقط مستقیم زل زده بود به من..حتی برای یه ثانیه نگاش و از رو صورتم بر نمی داشت..
منم از فرصت استفاده کردم و خیره شدم تو صورتش..
چشمای مشکی و فوق العاده نافذ که وقتی نگام می کرد حس می کردم خیلی راحت می تونه درون ِ من رو هم ببینه..به حدی نگاهش در ادم
نفوذ می کرد که تن رو به لرزه مینداخت..
ابروهای پرپشت و بلند..که وقتی اخم می کرد باعث می شد گره ی بین ابروهاش بیشتر دیده بشه..
صورت نسبتا کشیده و مردونه..
ته ریشی که داشت بهش می اومد..
نگام چرخید رو موهای پرپشت و مشکی و خوش حالتش که چند تار خودسرانه روی پیشونیش ریخته بودن..
نگام باز چرخید روی صورتش ولبای نه زیاد باریک و نه گوشتی..متناسب بود و خیلی خیلی به چهره ش می اومد..خداییش تیکه ای بود واسه
خودش..ولی لااقل اخلاقش اگه سگی نبود خیلی جذاب و خواستنی می شد..
نگامو کشیدم پایین تر و روی گردنش..
همون گردنبندی که اونشب توی مهمونی به گردنش دیدم..یه صلیب که روش نقش و نگارای جالبی داشت..
بلوز استین کوتاه و جذب ِ مشکی که 2تا از دکمه های بالای بلوزش باز بود..و شلوارش که یه کتان مشکی بود..
کمربندش چرم مشکی بود و فوق العاده براق..
چون تو حال و هوای خودم بودم یهو با شنیدن صداش تو جام پریدم .. سریع نگامو چرخوندم بالا و زووم کردم تو چشماش..
--زمانی که پی به حقیقت ِ این ماجرا ببرم تکلیف تو هم مشخص میشه..
و با زدن این حرف پوزخندی تحویلم داد که پیش خودم هزار جور معنیش کردم..
نکنه می خوان دَخلمو بیارن؟!..

@romangram_com