#آرامش_غربت_پارت_171

ـ باز چیه؟!

خنده ام گرفتو گفتم:

ـ آرمین من به هانیه گفتم تو مازیاریا! یادت باشه! باشه؟!

آرمین ـ باشه قبوله!

با چشمای گرد شده به آرمین نگاه کردم و گفتم:

ـ وا..؟! جدی؟

آرمین شونه ای بالا انداخت و گفت:

ـ خب آره! چه عیبی داره؟!

یکم تو فکر فرو رفتم...یعنی ممکنه آرمین حالش خوب شه؟ جدیداً خیلی مهربون شده...تازه پایه کرم ریزی منم هست! وای اگه برگرده که...

آرمین با خنده گفت:

ـ باز این رفت تو فکر!

با صدای آرمین به خودم اومدم و گفتم:

ـ خب پس دو ساعت دیگه باید بریم!


romangram.com | @romangram_com