#آرامش_غربت_پارت_166
ـ خاله هانی هم تو راهه! خدا به خیر کنه!
سامم که از من قطع امید کرده بود فقط نگام کرد و چهاردست و پا بهم نزدیک شد و سرشو گذاشت رو پام!
خندیدم و با ذوق بغلش کردم و یه بوس آبدار رو گونه اش چسبوندم که صدای قهقهه اش بلند شد!
کلی با سام بازی کردم و بعد رفتم سر تمیز کردن خونه ام! یه طوری تمیز می کردم که اصلا برق می زدااا...! تو این موارد وسواسی اما تنبل بودم! اما به درک یه دوست خل و چل که بیشتر نداریم!
سام هم رو مبل نشسته بود و به جنب و جوش من نگاه می کرد...به چشاش که نگاه می کردم دلم غش می رفت ولی باید کارمو می کردم! نگامو از اون چشمای معصوم گرفتم و به کارم مشغول شدم! هر از گاهی هم کله کچل سامو می بوسیدم!!!
دو ساعت فقط صرف تمیز کردن کل خونه و اتاقا شدم! حتی برای هانیه اتاقشم درست کردم...
وقتی کارم تموم شد نفس عمیقی کشیدم و عرقای روی پیشونیمو پاک کردم و رو به سام گفتم:
ـ گوگولی تو همینجا میمونی من برم حموم؟!
سام تا اینو شنید دستاشو محکم بهم کوبید و گفت:
ـ آب بازی ، آب بازی! منم ببر!
با چشمای گرد شده گفتم:
ـ من میرم و زود میام بعد دوباره تورو هم می برم! قبوله؟
سام با شک نگام کرد که دستمو آوردم و جلو و انگشت کوچیکمو گرفتم جلوشو گفتم:
romangram.com | @romangram_com