#آرامش_غربت_پارت_165

هانی ـ زهرمار! یعنی واقعا الان پیش مازیاری؟

من ـ نه! ولی مازیار کمکم کرد! امشب میبینیش!

میخواستم این رو هم سرکارش بذارم! اصلا کرم ریزی تو خونم بود یه حالی می کردم که نگو!

هانیه جیغی کشید که منم از هیجان اون به هیجان اومدم!

هانیه ـ خوشــــگله!؟

من ـ آرههه!

هانیه ـ وااای! ای جوون! ماشینش مدل بالاست؟!

من ـ تو روحت! نه پرایده!

هانیه ـ اوووف! خوبه باز خوشگل هست!

من ـ خیلی بیشعوری!

هانیه ـ لطف داری! پس امشب منتظرتم! بوس بوس با بای!

من ـ زهر مار و بو...

که یهو قطع شد! پوفی کردم و به سام نگاه کردم و گفتم:


romangram.com | @romangram_com