#آرامش_غربت_پارت_155

ـ هیــــس الان سام میفهمه! باشه!

بازومو گرفته بود و رگباری فقط حرف می زد!

آرمین ـ حالا شال و حجابت فقط برای منه آره ؟؟؟ پسر میاری تو این خونه؟! به خودت می رسی که چی؟ میز شاعرانه هم که می چینی؟ چرا لال شدی حرف بزن دیگه! تو که همیشه منو درسته قورت میدادی!

دیگه تحملم تموم شد و با یه حرکت از حصار دستاش بیرون اومدم و با حرص گفتم:

ـ خفه شو! این بود که میخواستی به عنوان دوست بهم کمک کنی؟! دوستی و تهمت؟

آرمین ـ تهمت؟! این آرایشت همه چیو روشن می کنه! سرخ و سفید شدنت فقط واسه منه! میز دو نفره هم که میچینی؟!

نمیدونم چرا ولی تو اون وضعیت که هرکی باید یا از ترس به خودش بلرزه یا ناراحت و عصبی بشه من خنده ام گرفت! واسه اینکه میز دو نفره من بحثش جدا بود!

خندیدم که آرمین با تعجب بهم نگاه کرد!یه جوری که انگار داره به یه مونگل روانی نگاه میکنه!!!

آرمین ـ حداقل حیا داشته باش دختر! وقتی داریم درباره یه پسر دیگه حرف میزنیم که نباید بخندی!

ولی من داشتم غش غش می خندیدم! ارمینم کم کم ابروهای گره خورده اش از هم باز شد و لباش به خنده قشنگی باز شد و گفت:

ـ نخند دختر داری منم میخندونی!

من ـ وای آرمین ! خیلی خری...!

تاحالا اینقدر باهاش صمیمی حرف نزده بودم ولی از دهنم پرید! جفتمون می خندیدیم که آرمین گفت:


romangram.com | @romangram_com